صفحات

۲۹ آذر ۱۳۸۸

صیغه های محلن مرفوع

خدایا ! بنده را از روی این زمین ناپاک بردار و با خود حمل کن ! مرا با خود ببر ! از این دیاری که معلوم نیست سگ صاحابشو میشناسد یا نه ؟! دیاری که معلوم نیست به کجا چنین شتابان می رود ؟!
در یک کشوری که یحتمل ، چون همنام یک قاره ی گنده هم هست ، فکر میکنه خیلی زورش زیاده و هر کاری دلش میخواد، میتونه بکنه ، اتفاقی افتاده که واقعا گلب ( قلب ! ) من شیکست ( شکست ! )
یه پسر 19 ساله ی خیلی همچین جیگر ( البته ما که ندیدیم ، ولی حدس میزنیم پسرا تو این سن جیگر باشن ! ) دست ِ دوست دخترشو گرفته رفتن ماشین سواری ... خلاصه چرخیدن و چرخیدن و کلی با هم بازی بازی کردن تا اینکه آقا پلیسه میاد می گیرتشون ! به جرم ماشین دزدی همراه با دوست دختر !!!
خدایا ! میبینی ؟! این ها از خودشون جرم تولید می کنند ! ماشین دزدی " با دوست دختر " دیگه چه صیغه اییه ؟! معلم عربیه ما 12 یا 14 تا صیغه گفت بهمون ولی این توشون نبود ...

  • 1.فَعل 2.فعلا 3.فعلوا
  • 4.فعلت 5.فعلتا 6.فعلن
  • 7.فعلتَ 8.فلعتما 9.فعلتُم
  • 10.فعلتِ 11.فعلتما 12.فعلتُنَّ
  • 13.ماشین دزدی با دوست دخترتُما
  • 14.ماشین دزدی با دوست دخترتُنَّ

دادگاه و قیل و قال و از این بگیر و ببند ها تشکیل میشه و حکم صادر میشه ... درد من که یکی دو تا نیست ! حکم دادگاه رو ببینید ؛
  • 1. یک سال زندان
واکنش بنده : به درک ! میخواست شکر خوری زیادی نکنه !
  • 2. سه سال محرومیت از قرار گذاشتن و دوست بودن با جنس مخالف
واکنش بنده : آشغال های عوضی ! بی احساس ها ! جرم به این مسخره ایی ندیده بودم ... الهی مرگ بر شما ! اصلن حالا که اینطور شد : بنده بیدارم ، از آمریکا بیزارم ! خوب شد ؟!
خدایا راستی یادم رفت !
آمین !

۲۲ آذر ۱۳۸۸

سیگار و دیگر هیچ !

متاسفانه چند وقتی میشه که تب سیگار کشیدن در ایران ، به خصوص برای سن نوجوانی و جوانی به شدت زده بالا و روزی نیست که یکی از دوستان رو نبینیم که به جمع سیگاری ها پیوسته ... اما اگر جعبه ی سیگار ها ( و حتا توتون قلیون رو ) با دقت دیده باشید ، حتمن متوجه پیام اخلاقی روش شدید !
این پیام اخلاقی چاپ کردن روی دخانیات در همه جای دنیا مرسوم هست ؛ اما باید به یه نکته ایی دقت نمود که ما الان باهم میخواهیم بنماییم :
در بسیاری از کشور های دنیا به سادگی چند کلمه عاقبت سیگار کشیدن رو اینطور هشدار میدن :
  • سیگار کشیدن به مرگ ختم میشود
و بعد از تحقیقاتی که در چند کشور درب و داغون مثل آمریکا و سوئیس و ... انجام شد فهمیدن با جمله هایی مثل :
  • سیگار کشیدن شما را غیر جذاب نشان میدهد
  • سیگار هم به شما و هم به اطرفیان شما آسیب جدی وارد میکند
میشه راحت تر درصد اعتیاد به سیگار رو کاهش داد.
اما در ایران ... :
دیگه ان شالله دیدید که یه عکس یه میوه یا یه چیزی شبیه اون رو چاپ کردن و زیرش نوشتن خودتون مقایسه کنید !
بنده که هرچه مقایسه میکنم به نتیجه خاصی نمیرسم ! اصلن نمیدونم اون عکسه ، عکس چی هست ! عکس هلوئه ؟! یا چیز دیگه !
اما از اونجا که باید امیدوار بود و به تاریکی دل نبست فرض میکنیم قراره یه تکونی به این داستان بدن و جمله های درست حسابی واسه هشدار چاپ کنن ؛ این جملات قابل پیش پینی هستند :
  • تو اگه عقل داشتی که سیگاری نمیشدی ! خاک بر سر !
  • سیگار میکشی ، کالباس هم که میخوری ! یه دفعه سینما هم برو دیگه !
  • تو که آخرش میخوای منو زیر پات له کنی ، حداقل {...}دودم نکن!

۲۱ آذر ۱۳۸۸

120 مایل در سرما

گربه موجود پر رمز و رازی است ؛ از دیدگاه ما نباید دل به چشمان فریبای انها داد و الا ... حسابتان با ماشین حساب بهتر از ذهنی حساب کردن میشه !
این توصیه رو باید به مردم تمام دنیا کرد ؛ مگر نمیدانید که گربه سانان با آن عشوه های خود چه بر سر شوهران خود می آورند ؟! مگر نمیدانید که شوهر های آنان همه شب به مدت دو ساعت ربع کم آنان را ماساژ میدهند ؟! مگر نمیدانید ؟! ها ؟!
پس بروید و جویا شوید که گربه های ماده که با شوهر های خود چنین میکنند چه بر سر انسان می آورند .
برای مثال ؛ مارک ( اسم کامل شخصیت مورد نظر Marc Lichty ) در گوشه ایی از این جهان پهناور زندگی می کرد ، دم دمای غروب بود و باید از محل کار بر میگشت به منزل ، به سراغ ماشین رفت ، آن را روشن نمود ، صدای میو میو استماع نمود ، اما توجه ننمود ، به راه خود ادامه داد و 120 مایل را در سرمای زیر صفر درجه طی کرد و به منزل رسید ، پیاده شد ، صدای میو میو میو میو میو میو میو میو شنید ، دیگه خر هم بود میفهمید که یه گربه یه جای ماشین گیر کرده ! و مارک از خر کمتر نبود و او هم فهمید ! پس به سراغ سوراخ سمبه های ماشینش رفت و گربه ایی خوش عشوه و خوش خط و خال ( مگه فقط مار ها خوش خط و خالند ؟! ) را در گل گیر اتومبیلش یافت که داره از سرما به خود چون بید مجنون میلرزد و ذکر خواهر و مادر مارک را مکررن میگفت !
مارک و خانواده اش دریافتند که این گربه 120 مایل را در سرما با آنان طی کرده تا به خانۀ آنان بیاید ؛ پی مارک اینا نگهش داشتند و قسم خوردند که تا ابد آن را دوست بدارند.
این نمونه را داشته باشید تا در اینده از اهداف شوم همین گربه ، که گفته میشه سرما هم خورده برایتان بگویم و دست های پشت پرده را یکی یکی رو کنم.

۲۰ آذر ۱۳۸۸

اینکه ما با ... چه کردیم !

در چند روز اخیر اتفاق های خوب و نیکویی رخ داد و امید به زندگانی ( این عبارت هیچ ربطی به امید زندگانی ، بازیگر فقید  تلویزیون نداره ! ) به شدت افزایش یافت.
اینکه ان شالله در آینده نزدیک هر مرد میتواند و باید بتواند و نامرد است اگر نتواند بیش از یک زن اختیار کند را ما باهاش خیلی حال کردیم !
اینکه یک هلندی به پلیس گزارش داده که کلکسیون قرص های اکستاسی ( همون اکس خودمون که تو خطی زمین - فضا مسافر میزنه ! ) به ارزش حدود 16.200 دلار به سرقت رفته ! در حالی که نگه داری این قرص ها خودش جرم به حساب میاد را ما باهاش کف کردیم !
اینکه در آلمان به هر کیلو قهوه حدود 3 یورو مالیات میبندن ما بهش اصلا اهمیت ندادیم ! چون نه تو آلمان زندگی میکنیم ، نه قهوه کیلویی میخریم ! تازه مالیات هم نمیدیم !
اینکه انگلیسی ها در موقع مستی میروند در فرانسه اسکی میکنند و میمیرند زیاد مهم نیست ، اما اینکه دولتشان بیانیه داده و از بریتانیاییها خواست بین اسکی و مستی فقط یکی را انتخاب کنند نشان از وجود آدم زنده در دولت این کشور عقب افتاده است ! شعار این حرکت هم اینه : مرگ خود را انتخاب نکنید !
اینکه فیلم اره 6 ( SAW )  وارد بازار فیلم های دی وی دی کشور شد هم به انتظار یک ساله ما پایان داد . اما نمیدانیم از آن خوشمان امد یا نه ! بنده فکر میکنم هرچه این فیلم را می بینم کمتر موضوع آن را درک میکنم ! اما اون قتل یکی مونده به آخری ، همونی که اسید از 100 جای بدن وارد بدن طرف میشه را باهاش حال کردیم !

۱۴ آذر ۱۳۸۸

خرناس ؛ چیستی و چرایی

جوهره ی مرد از دیدگاه ما ، از ازل تا کنون خر و پف بوده ، هست و خواهد بود ؛ اصلن مردی که خر و پف نکند و خرناسش ، انسان را یاد نعره ی خر در چمن نیندازد باید در مردی خود شک کند !
با این مقدمه میرویم به سوی پیروان مکتب خود ( همین مکتبِ مردی : خر و پف ) در فلوریدا ! بعله ! در فلوریدا هم معیار سنجش مردی و نامردی همین خرناس های شبانگاهی ست !
یکی از پیروان ما در آمریکای گور به گور شده ، چند روز پیش بازداشت شد که بنده چند و چون کار رو از وی جویا شدم ؛ ماجرا رو از زبون خودش بشنوید شیوا تر و گویا تر هستش ؛ این شما و این توضیحات یکی از پیروان ما در فلوریدا :
دیشب خیلی خسته بودم ؛ تا سرمو گذاشتم زمین خوابم برد ؛ اما ساعت 30 : 3 اینطور ها بود که بیدار شدم ؛ با صدای خرناس پدر . اعصابم بدجور خورد و خاکشیر شد . میخواشتم بزنم دهن مهنشو آسفالت کنم ! اما حال نداشتم پا شم اینکارو کنم ، دیدم یه مجله دم دسته ، پرت کردم سمتش بلکه صامت شه .
نشد ؛ تازه یه ذره خودشو اینور اونو کرد و صدای خر و پفش کل محله رو برداشت . دیگه داشت میرفت رو مخم . حال پیدا کردم ، انگیزه گرفتم ! رفتم همون کاری رو که قبلن حال نداشتم بکنم رو انجام دادم ! : رفتم بیدارش کردم با مشت گذاشتم پا چشش !
الان هم دو روزه که بازداشتم ؛ داش شروین دمت گرم ! خیلی مردی به مولا ، کمپوت گلابی ها خیلی چسبید !
اینی که خوندید ترجمه ی حرف های دوست خوبمان بود ، توقع ندارید طرف تو فلوریدا فارسی بدونه که ! دارید ؟! این انگلیسیش :
Last night I was so tired, just as I put my dog-head on earth (!), I vanished. but in mid-night I was woken up, by my daddy's parasit ! I was not on mood to go and place something in his mouth, so I throw magazin to him, but it didnt work out. then , I rised up , I motivated my self ! and finnaly I Asphalted him as clear as Tehran's Shahrdari ! I put my punch lower his eyes !
It's two days I'm arrested. Shervin bro ! your the man to Mola ! pear cans sticked well !

۱۳ آذر ۱۳۸۸

الو ؟! من هیولا دیدم !

نباید از شنیدن این خبر تعجب کرد ؛ به هر حال بریتانیا است دیگر ! با ما فرق دارند ، عقب افتاده اند بندگان خدا !
سالیان سال بود که این کشور شبه جزیره سرویسی رو به مردم به شکل تلفن و نامه ی الکترونیکی ( E-Mail ) ارائه میداد که بسیار جالب بود ؛ این سرویس که برای حفظ امنیت کشور ارائه میشد عبارت است از : UFO Hotline
احتمال زیاد میدونید که UFO یا  unidentified flying object ( اجسام پرنده ی ناشناخته ) هستند و این سرویس گزارش های مردم رو از دیده های عینیشون دریافت می کرد و بررسی میکرد که مبادا آدم فضایی ها بیان و بخوان انگلیسی ها رو بخورن ! یکی نیست بگه جمع کنید خودتان را !
و حالا که انگلیس درگیر جنگ با طالبان شده و بحث کل کل پیش اومده ، ورداشتن بودجه ی این سرویس رو قطع کردن تا تو افغانستان هزینه ی جنگ بشه. این سرویس در سال 73.000 دلار خرج بر میداشت که دیگه الان ، این پول خرج تفنگ ، توپ ، تانک فشفشه ، داور ما دستکشه !
به همین دلیل از این به بعد مردم بد بخت انگلیس اگر یه هیولا یا برادرش ، هبولا ببینن نمیدونن به کی و کجا باید زنگ بزنن و گزارش بدن ! پس امنیت : صفر !

۱۱ آذر ۱۳۸۸

بچه ها را چه کنیم ؟!

ابتدا بایستی عرض کنم تحقیقات در شیکاگو نشان می دهد که بسیاری از کودکان آمریکایی هنوز هم پوشش زیر در ِ بطری رو میخورند !
این پوشش که برای رعایت مسائل پیش پا افتاده ایی برای ما ، مثل بهداشت و این چرت و پرت ها تعبیه میشه ، قاعدتن باید با در بطری باز بشه و درون در قرار بگیره ، اما گاهی هم اینجوری نمیشه و جور دیگه میشه که طفول امریکن اونو میخورن ! بس که نخوردن خاک بر سرها ! و این مسئله باعث نگرانی مردم و دولت مزدورشون شده !
این آمار رو هم از مرکز پزشکی سین سیناتی داشته باشین : در 16 سال اخیر فقط 19 کودک دچار این مشکل شدن ! می بینید تو آمریکا چقدر مشکلات رو بزرگ می کنند و زندگی رو سخت می گیرند ؟!
این کودکان اگر ننه - بابای درست حسابی داشتن که از این غلط ها نمیکردن . دومن حالا اصلن بخورنش ، مگه چی میشه ؟ حالشون یه خرده منقلب میشه و فوقش یه خرده میمیرن دیگه ! زیاد سخت نگیرید ، اصالتِ نفس مهمه ! ( خودم می دونم اولن نداشتیم ! خودتون به عنوان کار در منزل یه جمله رو به عنوان اولن در نظر بگیرید )
و اما چاره ی این درد چیه ؟ از نظر بنده باید یک بار برای همیشه و از ریشه و بن و بیخ این ماجرا ختم به خوبی و دوستی شود ؛ راه حل :
کارخانه های بسته بندی ، یک نوار قرمز و زرد رنگ دور هر بطری که تو مملکت تولید میشه بپیچن و روش درشت بنویسن : هشدار ! بــیــل بــیــلـَـکِ در ِ بطری را نخورید !

۱۰ آذر ۱۳۸۸

بچه داری در پارلمان سوئد


دوره زمانه عوض شده ؛ دیگر گذشت آن زمان که مادران ما ، ما را چون آهویی رام و مست به دندان می گرفتند و با خود خرتون خرتون به گوشه کنار میکشیدند و ما زخم میشدیم و اووووا اوووووا می کردیم که : ننه ! مراقب باش ! بدنمان زخمی و زیلی شد !
و مادرمان در جوابمان می گفت پسرم/دخترم ، خفه کار کن !
امروزه دیگر پدران باید در امور خانه داری و مانند آن به مادران کمک کنند تا کانون گرم خانواده همان گرم بماند. به عکس نگاه کنید : ( برای دیدن عکس در اندازۀ بزرگ روی عکس کلیک کنید )
فکر می کنید این آقا یک جنتل من ِ معمولیه ؟
خیر ! ایشون Tobias Billstroem وزیر امور خارجه سوئد هستند !
فکر می کنید این عکس تو رستوران گرفته شده و چون خانومش رفته دستشویی ، بچه در آغوش توبیاسه ؟
خیر ! ایشون سر کارشون هستند ! سر جلسه ! تاکید میکنم ؛ جلسه !!!
پس میبینیم که در اروپا هم این فرهنگ جا افتاده که پدر ها هم باید در نگاه داری کودک به مادر ها کمک کنند ؛ حتا اگه مجبور شن با خودشون ببرنش سرکار ! و حتا اگه محل کار پدر پارلمان سران اروپا باشه ! چیه مگه ؟! بچه هم کار یاد میگیره ، بعدن که بزرگ شد رزق و روزی زن و بچه شو در میاره !

۷ آذر ۱۳۸۸

New City

حدود دو هفته پیش محمد مایلی کهن ، مربی تیم سایپا طی مصاحبه ایی به امیر قلعه نویی تاخت و گفت : آقای قلعه نویی ، شما فامیلیت خودش داره میگه اهل کجایی ، دیگه نمیخواد دم از محل های زندگیت بزنی !
تو همون روز نماینده مجلس یکی از شهر های خراسان سابق ! بیانیه میده و میگه شهر ِ " قلعه نو " تو این استان واقع شده و با این مصاحبه ی مایلی کهن به اهالی شهر قلعه نو بی احترامی شده ! پس هرچه سریعتر باید از اهالی این شهر عذر خواهی کنه !
حالا این بنده خدا ، نماینده مجلس از همه جا بی خبر ، نمی دونه که منظور جناب مایلی کهن از قلعه نو ، یه محله اییه در تهران ِقبل از انقلاب بوده که الان بهش میگیم گمرک ! همون محله ایی که مجتبی محرمی به خاطر زندگی توش همیشه کلی حاشیه داشت ، همون محلی که اسمش به خارجکی میشه New City ، همون محلی که ... آره و اینا !
واقعن سطح نظارت رو داشتید ؟ فکر کردید الکی هستش ؟ فکر کردید حساب و/یا کتاب نداره ؟ یا چیز دیگه ایی فکر کردید ؟!

۶ آذر ۱۳۸۸

دامان آمریکا

نه خیر ؛ این بحران اقتصادی دامان آمریکا را رها نمیکند ، به طوری که تا الان دیگه همه ، همه جای آمریکا رو دیدن (!) و آمریکای مستکبر بی آبروتر از همیشه به زندگی خود ادامه میده. حالا تا این اواخر فقط بحران اقتصادی گریبانگیر آمریکا شده بود ، ولی بنده با نگاه باریک و تیز بین خودم احساس میکنم بحران های شدیدتر و خفن تری در راه هستند ، مثال میخواید ؟ ایناهاش :
آقا دیوید رو همه محل میشناختن ، آخه وضع مالیش خیلی خوب بود و همیشه ماشینهای شیک شیک سوار میشد با اینکه 23 سال هم بیشتر از خدا عمر نگرفته بود ؛ اما میزنه و تو این بحران مالی همه زندگیشو به صبا میده !
چند روز پیش هم اول میره بار ، یک نوشیدنی زهر-ماری که در آن مایعی که زکریای رازی کشف کرده هم به کار رفته کوفت میکنه ، و در حالتی غیر متدمن میره ساندویچی محل ؛ سفارش میده : یک عدد هات داگ محبت کنید به همراه یک نوشابه ! دستشو میکنه جیبش ، یه دونه یک دلاری هم میزاره رو میز طرف !
صاب ساندویچی میگه : مردک ! با این پول بهت خروس از نوع قندی هم نمیدن ! جمع کن خودت را !
اما دیوید که بچه جنوب شهر آمریکا (!) هم هست میگه : الان بهت سرویس میدم ! میره ماشین صاب ساندویچی رو ورمیداره و زارتی میکوبه به ساندویچی ! اون هم نه یه بار ، نه دو بار ، نه نه ، همون دوبار ! و بعدش هم الفرار !
الان هم 20.000 دلار جریمه شده ! و باید این پول از هرکجایی که شده تهیه کنه ، ما شنیدیم رفته صندوق مهر رضا شعبه کارولینای شمالی ، اونجا گفتن بودجه نداریم !
و حال نیک میدانیم که بحران اخلاق ، بحران غرب-وحشی و دوری از کردار حسنه هم سیتره زدن رو دامن آمریکا و دامان مذکور را بالا و بالاتر میزنند تا رسوای دو عالم شود

۲ آذر ۱۳۸۸

آن فلان زا

این آن-فلان-زا (!) هم برای ما شده جریان بکش بکش فیروز کریمی ؛ هرکی از راه میرسه یه نطقی میکنه و به مسیر خودش ادامه میده و میره ، هیچکس هم به فکر برایند این گفته ها نیست !
برای جلوگیری از آنفلوانزای خوکی :
تو رادیو شنیده شده : حداقل یک متر از دیگران فاصله بگیرید
و بنده هر جا میرم ، با رعایت جوانب احتیاط یک متر از دیگران فاصله اختیار می کنم.
منبع آداب و رسوم بریتانیا ( یه چیز تو مایه های سازمان ملی جوانان ِ خودمونه که هیچکس نمیدونه چیه و کجاست ! ) اعلام کرده بهتره که موقع سلام علیک بر گونه های یکدیگر بوسه بزنیم تا با یکدیگر دست بدهیم
Jo Bryant هشدار داد ، مردم ترجیحن همدیگر را فقط بر روی گونه بوس کنند ، تا نعوذبالله لب ِ هم !
ایشون همچنین افزودند که زیاد با هم پارتی نگیرید
و اما بنده به نمایندگی از مردم دائم الخمر ایران (!) جوابیه ایی بدین شکل به صندوق پستی او خواهم فرستاد
هی جو !
اولن ؛ که تو به جک قول داده بودی !
دومن  ما خودمون میدونیم کجای کیو ببوسیم ، تو نمیخواد واسه ما ارجح تعیین کنی
سومن ؛ بنده که در همه حال یک متر با مردم فاصله می گیرم چطوری بوسشون کنم ؟ باید دولا شم ؟! یا اندام فوقانی خودم را در حالت کشش قرار بدم ؟!
چهارمن ؛ ما تو مملکتمون پارتی نداریم ! اینجا مردم یا در جستجوی علمن ، یا علم در جستجوی اوناست و دارن فرار میکنند از دستش ! که البته گزینۀ دوم محتمل تر به نظر می رسه ! پس می بینی که ما وقت این دلقک بازی ها تحت عنوان پارتی رو نداریم
پنجمن ؛ این قولی که جک به زاپاس داده بوده ، چی بود ؟ اخر سر وفا کرده بهش ؟! در جریان هستی که یه ایران فهمیدن تو و جک به زاپاس قول دادین ؟!

۳۰ آبان ۱۳۸۸

جایگاه عرفان در سیاست

همیشه گفته شده که باید احساسات را بر سیاست ترجیح داد ؛ مگر نه اینکه انسان با احساسات خود زنده است و از برآورده کردن نیاز های خود احساسات نیک به خود میدهد ؟
حافظ شیرازی در جایی گفت :

بینم روزی را در آیینه دل
نمی دونم چی چی حافظا

همینطور که از این بیت هم مشخص هست ، نباید هیچوقت از ذات ناب انسانیت دور شد و فاصله گرفت
درست مثل رئیس جدید اتحادیه اروپا Herman Van Rompuy ، که احساسات ایشون مثل یک دریا وحشی ، کوبنده و پویاست.
بدون هیچ توضیح اضافه معنی دو تا از شعر های ایشون رو مینویسم تا با عواطف و روحیات لطیفش آشنا بشیم ، اشک حسرت بریزیم و در دل سبحان بگوییم؛
شعری که در رابطه با مو گفته :

موها در باد می رقصند
و بعد از سالها همچنان باد می وزد
اما چه بد که دیگری مویی نیست
توضیح بنده : از این شعر می توان به عنوان تبلیغ شامپوی صحت هم استفاده کرد !

و شعر دوم؛
مرداب در انتظار است
تا دما را به اعتدال برساند
و آب تبخیر می شود

توضیح بنده : بعد از شنیدن این قطعه ، بنده از فرط سنگینی مفهومش سر به بیابان گذاشته و عارفی باتقوا گشتم ؛ الان هم با آقای ناصر خسرو دارم چایی-خرما میخورم ! والله !

۲۹ آبان ۱۳۸۸

یک اسم و هزار سودا

تاحالا شده به معنی یک اسم تو زبان های دیگه فکر کنید ؟ برای بنده که خیلی شده !
بیش از 100 زبان در دنیا داریم و خیلی طبیعی هست که هر اسمی که ما مثلن تو فارسی خودمون میزاریم ، بالاخره تو یکی از این زبون ها یه معنی خاصی بده ؛ حالا یه موسسه انگلیسی اومده از این فکر استفاده کرده و از پدر و مادر هایی که تازه بچه دار شدن 1000 پوند میگیره تا معنی اسمی که برای بچشون انتخاب کردن بین 100 تا زبون رایج دنیا چک کنه که مبادا توی یکی از اونها معنی بدی بده !
به عنوان مثال ؛ تام کروز و حاجیه خانوم کتی هولمز که اسم بچشون رو گذاشتن Suri اگر بدونن این اسم به ژاپنی " جیب زنی " ، به فرانسوی " ترشیده " و به ایتالیایی " اسب خالدار! " معنی میده ، خود را حلق آویز خواهند نمود !
اسم پسر تازه به دنیا اومده وین رونی هم معنای جالب داره ؛ اسم این نوگل تازه به دوران رسیده : Kai هست که به فنلاندی " ممکن " ، استونیایی " ستون ! " و به زبان یوروبا ( غرب آفریقا ) " نگه ش دار ! " معنی میده !

۲۸ آبان ۱۳۸۸

حال او دست خودش نبود

خب به حمدالله و به لطف الهی مجموعه تلویزیونی دلنوازان به پایان رسید و برگ زرین دیگری در دفتر مشق صدا و سیما خط خطی شد. این سریال طبق آمار های بنده ( منابع آماری من کاملن شخصی هستن ، پس نتایجش هم به خودم مربوطه ! ) با استقبال 100 %ی مواجه شد و قطع به یقین در مراسم اسکار پیش رو جوایز بسیاری را درو خواهد کرد.
به طور کلی بنده میمیرم برای صحنه هایی که آب در آن نقش اساسی داره ... این آب در مرحلۀ اول به ماده ایی گفته میشه که با زور بسیار به داخل فیلم نامه فرو میکنند تا کش بیاد و مردم عمیقن برن سر کار ؛ و در مرحۀ دوم همان آب خودمونه ، منتها در داخل شلنگ بر روی سر و صورت بازیگران ریخته میشه تا بیننده احساس کنه مثلن داره بارون میاد !
اما ... از هیچکس پنهان نیست ؛ ما با این سریال انس گرفته بودیم ، و بدان خو کرده بودیم ، و در بسیاری از موارد حتا تکرار آن را هم دیده بودیم ، چه اشک ها که با یلدا نریختیم ، چه درس ها که از مهتاب نیاموختیم ، چه گلخنده هایی که به رامین تحویل نداده بودیم ، چه فحش هایی که به بستگان درجه یک منصور نداده بودیم ... حال در فراق آنان چه کنیم ؟
همزمان با پایان این سریال ، متوجه شدیم سریالی که شبکه زیری کانال سه پخش میکرد ( به نام شمس العماره ) هم تموم شده که بدینوسیله خوشحالی خود را بابت خالی شدن کنداکتور هر دو شبکه اعلام میکنیم.
( هرچند که چند سریال جدید بزودی پخش میشن ؛ خسته دلان ، کلانتر 3 ، گاوصندوق و جستجوگران )

۲۵ آبان ۱۳۸۸

طرف بوگاتی رو کجا داد ؟


ما تا الان فکر می کردیم فقط دست فرمون خانوم های ایرانی تحت لیسانس مزارع و مراتع کِشت باقالی می باشد ؛ اما انگار که مرد های آمریکایی هم در این زمینه مستعد هستند و می خواهند گوی رقابت را از ما بربایند
البته بنده احترام خاصی برای هر دو طرف در سینه دارم و هر دو را در نماز خود دعا می کنم و خواستار مغفرت زودرس آنان می شوم ؛ اما سوالی در ذهن دارم که مطرح می کنم
هی مردان آمریکایی ! به راستی از رانندگی یک مرکب به دنبال چه هستید ؟! چرا از اتوبوس استفاده نمی کنید ؟ چرا خود را سنگ لغزان روی یخ می سازید ؟ و این جوری ماشین چند میلیون دلاری رو باد فنا می سپرید ؟
همینطور که توی عکس هم میتونید ببینید ، آقای Gilbert Harrison در حال رانندگی با بوگاتی خوشگل خودش ، که چندین میلیون دلار می ارزه ، سرعت زیادی رو در پیش می گیره تا به خیال خودش لذت در رانندگی رو تجربه کنه ؛ اما ... یک پلیکان که در ارتفاع کم در حال پرواز بوده میاد جلوش و فریاد بر میاره : اگه وجود داری ، اگه جیگر داری ، اگه مَردشی ترمز نکن !
و خب ... گیلبرت جون ما هم قالب تهی  می کنه و میزنه به مرداب کنار جاده ... !
حالا با توجه به بی لیاقتی گیلبرت خان که با هم دیدیم و سرهای خود را به علامت تاسف به چپ و راست تکان تکان دادیم ، پیشنهادی رو به آقای ( FBI ) میدیم بدین شرح :

مدیر محترم و با لیاقت پلیس کل آمریکا
برادر گرامی ؛ جناب آقای FBI
احتراما به عرض می رساند پیرو حوادث رخ داده خواهشمند است تعدادی متناسبی پراید از کشور ما وارد کرده و به زور به مردم خود بفروشید تا دست فرمون و کنترل رانندگان در شرایط سخت به مقدار خفنی افزایش یابد .
ماوقع دربارۀ این تراکنش را ظرف چند روز آینده به بنده اطلاع بدهید.
و من الله توفیق
در پناه ایزد متعال

برای دیدن عکس در اندازۀ بزرگ روی عکس کلیک کنید

۲۴ آبان ۱۳۸۸

من ، تو ، سوناتا و دخترها

عرض کنم دنیا ، دنیای شگرفی است . وندران ( یعنی و ان در آن ) آدمی چون کلافی سردرگم و حیران می ماند که راه را از بیراه نمیداند.
بنده درون اتوبوس دانشگاه و در مسیر بازگشت بودم ، در کنار پنجره نشسته بودم ، در جوار بنده نیز دختری همچین سانتال مانتال ( کنایه از شدت و حدت آرایش و پیرایش ) نشیمن گزیده بودند، در جلوی بنده نیز چند دختری نشسته بودند که جزئیات در خاطرم نیست .
و آقای راننده مرحمت می کردند و در پیچ و تاب جاده ما را میراندند و در گیر و دار ترافیک اتوبان آزادگان بودیم که حادثه ایی جالب رخ داد ...
حادثه ایی که جالب بود ...
حادثه ایی که خیلی جالب بود ...
حادثه ایی که ...
بنده ضمن گوش کردن به نوای موسیقی درون دست ها-آزاد ( هندز-فری ! ) مشغول نگرش به سیل و هجوم ماشین ها بودم که ... نگاهم به جایی گره خورد ، شاید هم البته جایی به نگاه من گره خورد !
اما کجا ؟
فکر بد نکنید ! اون جا هیچ ربطی به اون خانوم سانتال مانتاله نداشت ! من همینجور داشتم بزرگراه رو نگاه می کردم که یک دفعه ، نگاهم با  یه راننده سوناتا آمیخته شد ... شاید چند ثانیه ایی همدیگر مالامال از عشق نگاه کردیم ؛ چون در ترافیک هم بودیم و از کنار هم تکون نمیخوردیم ، در چند دقیقۀ بعد این نگاه ادامه داشت ،اما به نحو دیگری  ... من به ماشین طرف نگاه می کردم و اون هم به دختر های اطراف من ...
به نظر می رسید که هر دومون دوست داریم جای همدیگه باشیم ؛ تو نگاه آخری که این موضوع به نظرم خیلی تابلو بود ، همچین نگاهم کرد و چشم تنگ کرد که انگار بهم گفت : خاک برسر ! اینا پیشتن ، داری اتوبان رو نگاه می کنی ؟ پاشو حرکت بزن !
اما من در جواب او سکوت کردم و دم بر نیاوردم ، خلاصه که هر دوی ما به نظر می رسید در حسرت جای دیگری هستیم
و حال میخواهم مقایسه ایی کوچک داشته باشم بین خودم و آن آقای سوناتا سوار.
ناگفته پیداست که من منم ، و تو ، همان آقاهه

    •تو میتونی سوار سوناتات بشی و گاز بدی و باهاش حال کنی ؛ اما من نمیتونم سوار اون دختره بشم و گاز بدم و باهاش حال کنم
    •تو اون سوناتا رو داری ، بازم چشمت دنبال این دختره بود ؛ اما من ...
    •و در نهایت اون سوناتا مال توئه ، اما این دختره ...

۲۳ آبان ۱۳۸۸

پلیس 911 ؛ با سرویس محدود

این آمریکا هم عجب جای عجیبی است ؛ به طوری که آدمی با مشاهدۀ برخی رویدادهای این بلاد از فرط تعجب دچار تشویش ذهن و تسهیل در امور مربوط به دستگاه گوارشی می شود
روزی نیست که در این مملکت اتفاقی بس نادر نیفتد و کرک و/یا پر همگان را بر باد و به پرواز در آسمان های نیلوفری درنیاورد ؛ به عنوان مثال همین تماس تاریخی و تکرار ناشدنی که به صورت مشروح تقدیم می گردد
آقای Joshua Basso طی تماس با 911 ، از اپراتور محترم ، که خب خانوم بوده درخواست کار های بد بد ( از همان کار ها که فقط زن و شوهر ها می کنند و من آن را دوست می دارم ! ) میکنه !
دفعه اول زنگ میزنه و پیشنهادشو میده ، اما منشی پلیس تلفن رو قطع میکنه ؛ ولی این تماس ها 4 بار دیگه ادامه پیدا می کنه ، تا اینکه پلیس مجبور میشه رد تلفن رو بگیره و برن سراغش ؛ خلاصه بعد از 15 دقیقه دوست خوب ما رو می گیرن بازداشت میکنن و اون کاری رو که دوست داشت و اصلن به خاطر همون هم به 911 زنگ زده بود رو ازش دریغ کردند
آقای باسو توضیح داده شمارۀ پلیس تنها شماره ایی بوده که بعد از تموم شدن اعتبارش می تونسته بگیره ، و قصد مزاحمت نداشته !
بنده مراتب تاسف خود را نسبت به این امر ابراز میدارم و با صدای بلند خطاب به استکبار غرب می گویم :
ای آمریکا ! ای 911 ! یعنی تو شما ها یه نفر نبود که کار این بنده خدا رو راه بندازه ؟! حتما باید زنگ بزنن بگن اینجا دعوا شده ، یا اینجا یکی مرده تا شما برید سرویس بدید ؟! حالا یک نفر دچار احساسات دنیوی شده و نیاز به رفع آن دارد ، چه میشد اگر میرفتید و کمکش می کردید ؟! شما که حالی-وودتان تمام فیلم هایش پر است از این کمک ها ... این یکی هم روش ! اما نشان دادید بویی از انسانیت نبرده ایید ... به راستی آن همه Change We Need و شعار ها چه شد ؟!
حالا تصور کنید این اتفاق تو ایران می افتاد ؛ یکی زنگ میزد 110 از این پیشنهاد ها می داد ! به نظرم بهتره که بیشتر از این دیگه تصور نکنیم ؛ یعنی یکی زنگ زد 110 پیشنهاد داد ، تموم شد و رفت ! والله ، به ما چه اصلن !

۲۲ آبان ۱۳۸۸

بهداشت فردی در کارواش

باز هم بنده مدتی را نبودم ، اما امار شما رو دارم که باز نشستید و فیلم نگاه کردید ... فکر نکنید خبر ندارم
در ضمن بابت این غیبت یک ماهه هم بایستی عرض کنم ، خیال نکنید که از سر تنبلی بوده ، بلکه بنده در سفری برای پژوهش علمی - تحلیلی بودم که در آنجا هم متاسفانه فشار بر روی تمامی اعضا و جوارح اینجانب بسیار زیاد بود
اما از این پس متعهد می گردم زود به زود به شما سر بزنم و نزارم شما فیلم نگاه کنید و شما رو به راه مستقیم که به سوی عاقبتی درخشان رهسپار است هدایت کنم
و اما بحث امروزمون ؛ بهداشت ، درمان و پیشگیری
بهداشت در طول تاریخ منحصر به منطقه ایی خاص نبوده و الان هم نیست ، اما این موضوع هیچ ربطی به چیزی که میخوام بگم نداره ، پس زیاد جدی نگیرید و به اصل مطلب فکر کنید که چه عمق زیادی داره
در مملکت استرالیا ، که یک جای دور قرار دارد و نمی شود پیاده به آن سفر کرد ، اتفاقی رخ داد که باید به عنوان الگو ( و چه بسا الگوی مصرف ! ) در دنیا مطرح شود
4 نفر از مردان اهل بهداشت و پاکیزگی استرالیایی میرن کارواش ، اما بدون ماشین !
حتا پول کارواش رو میدن و شروع می کنن به خارج کردن البسه از تن خود و مبادرت به شستن اندام خود با اب پاش کارواش !
و در همین حین خانوم های شاغل تو کارواش از این آقایون عکس می گیرن ، که همین عکس ها باعث شده آقایان الگوی بهداشت ما متهم به شکستن عرف عمومی شدن ...
داستان حمامواش ( حمام + کارواش !) این دوستان هم جالبه ، شروع کردن به شستشوی همدیگر با فشار زیاد آب !!! و در حال درست کردن کف - صابون در یک لگن هم بودن ! پلیس هم بهشون هشدار داده که فشار زیاد آب ممکنه به بدن آسیب بزنه ؛ از جمله چشم. و من هم یک جای دیگۀ بدن را اضافه می کنم اما نمی گویم تا شما خودتان حدس بزنید !
پس امروز آموختیم که در همه حال باید به بهداشت فکر کرد ؛ حتا تحت فشار !

۶ مهر ۱۳۸۸

خاطرات روز اول دانشگاه


ابتدا به ساکن بایستی عرض کنم ، یک وبلاگ نویس حرفه ایی هیچوقت سن خودش رو لو نمیده ، پس انتظار نداشته باشید که بیام بگم من امسال برای اولین بار کنکور دادم تا سنم مشخص شه ! به خداوند قسم اگر خورشید را در دست راستم و ماه تابان را در دست چپم قرار دهید نمیگویم !
دانشگاه محل تحصیل اینجانب چند فرسخ خارج از شهر هست ، که با اتوبوس های تهیه شده در میدان های مختلف شهر میشه بهش سفر کرد ! و بنده نیز با یکی از همین اتوبوس های در نزدیکی محل سکونت ، خود را به دانشگاه رساندم و ...

روز اول ؛ کلاس اول ؛
از 30 نفر بچه های حاضر سر کلاس ، فقط چند نفر میدونستند Server چیه !
که بدون شک یکی او اونا منم !
دو تا پسر خیلی خوش تیپ تو کلاس داریم !
که بدون شک یکی از اونا منم !
استاد به زبان انگلیسی مسلط هستند با نمرۀ آیلس 6.5
که بدون شک تا چند ماه دیگه منم !

بعد از تموم شدن این سکانس ، هنگام ناشتایی فرا رسید و به سلف رفتیم ، تا غذای دانشجویی را تجربه کنیم
بعد اومدن جواب کنکور ، هر کسی که بنده رو میدید ، اول میگفت : شروین مبارکه ! دوم میگفت : غذای سلف رو نخوری ها !
و منم پیش خودم فکر میکردم ، غذای دانشگاه باید تعطیل باشه ، اما رفتم و دیدم ... چه غذایی ! به به ! واقعن یاد غذای امام حسین میفته آدم ! ( البته با یکم غلو ) خلاصۀ امر مرغ را بر بدن وارد کردیم و لذتش را بردیم ؛ نکته شایان ذکر هم اینه که قیمت این غذاها بسیار خوب بود ، 150 تومان به نظرم بهای خوبی است که ان شالله با خدمات دولت عدالت محور به رستوران های ناحیۀ شمال شهر هم کشیده بشه !!!
- فقط یه لحظه فرض کن رفتی رستوران فرانکفورتر منو رو داری نگاه میکنی :
    •باقالی پلو با گوشت                                                   200 تومان
    •پیتزا مخصوص                                                       175 تومان
    •چیکن برگر + سپایسی فرنچ لموناد شیکن بیف (!)            115 تومان
    •سالاد                                                                      25 تومان
    •نوشابه                                                                     یه بوس !
با این قیمت ها به راستی که جا داره با کف دستت بکوبی رو میز ، و بلند فریاد بر آری که :
گارسن ... این میز پای من !
و بعد از میل کردن غذا به محوطه رفتیم تا با کمی قدم زدن ، حجم غذا را بکاهیم و خود را سبک بال بیابیم ...
اما در همین حین ، تابلویی نظرمان را جلب کرد ، که خب به ناچار ما هم نظر شما را به ان جلب میکنیم ، چاره چیه ؟!
همین طور که در عکس میبینید ، به شکل کاملن رسمی از حضار محترم دعوت به ورود به چمن شده است ! و در ادامه اتفاقاتی افتاد که ما را ازرده خاطر کرد ؛ پس اگر تراژدی و نلودرامز (!) دوست ندارید بقیۀ مطلب را نخونید
در مسیر بازگشت ؛ در اتوبوس ؛
جای مذکر و مونث دیگر تعریف سابق را ندارد ! به شرح مشروح زیر :
قسمت عقب اتوبوس یا همون قسمت بانوان سابق تشکیل شده از 10 پسر و 5 دختر !
قسمت جلو اتوبوس یا همون قسمت آقایان سابق تشکیل شده از 12 پسر و 12 دختر !
و به شکلی کاملن صمیمی و من تو رو دوست دارم و تو منو دوست داری و او منو تو رو خودوشو و خودشونو دوست داره راه افتادیم بیایم خونه !
اون 10 پسر و 5 دختر عقب اتوبوس ، از اونجا که حوصله شون سر رفت ، شروع کردن به پانتومیم بازی کردن و خودشون رو سرگرم کردن ؛ اما ، چه سرگرمی لعنتی ! دهن ما کسائی که جلو نشسته بودیم به شکل 4 بانده و رفت و برگشت اسفالت شد ! بس که اینا سر و صدا کردن !
بنده در تمام مدت در حال گوش دادن به نوای موسیقی بودم و بیل-بیلک هندزفری در درون سوراخ گوشم بود اما مگه میتونستم بفهمم چی دارم گوش میدم ؟!
کلمات انتخابی تو بازی پانتومیم هم داستان جالی دارند ؛
کلمات زیر ، به ترتیب از لحظۀ سوار شدن تا لحظۀ پیاده شدن رو شامل میشن ، تا ببینید پانتومیم ته اتوبوس چه مسیری رو طی میکرد و اگر ترافیک یکم بیشتر بود چه کلماتی انتحاب میشد !

    1.دانشکده فنی
    2.کلاسور پاپکو
    3.چارلز دیکنز
    4.خودکار عطری
    5.اسپایدر من
    6.باربکیو
    7.رقص از نوع باباکرم
    8.ژیلت
    9.واجبی
    10.سوراخ کاسه توالت

خدا رو صد هزار مرتبه شکر به مقصد رسیدیم و باید اتوبوس رو خالی میکردیم ، و الا کار به جاهای باریک میکشید !
برای احساس کردن سر و صدای دوستان پانتومیم باز ، کافی هست که یکبار دیگه یاد آوری کنم که من تمام مدت داشتم با هندزفی موزیک گوش میدادم !!!

۵ مهر ۱۳۸۸

قصر واتیکان در گند و کثافت


فکر میکنید پشه و مگس و حشرات کثیف الوجود بیشتر پی کدوم قشر از مردم میرن ؟ اون کسانی که عطر و گلاب کاشون به خویشتن میزنن و تمیز و مرتبند ، یا اون کسانی که بوی گوشت مردار و جوراب گوسفند میدن ؟!
خب قطعا میدونم که جوابتون گزینۀ 1 بوده ! مثال بارز این فرضیه هم جناب آقای اوباما و جناب پیر بزرگ پاپ هستن ؛ که اولی شکار مگس شد و دومی طعمۀ اسپایدر که به عبارتی بهش میگن عنکبوت ( انکبود خونده میشه ! )
پاپ ، که لباس سفید و خوشگلی پوشیده بوده ، و حسابی شیک و پیک کرده تا بلکه بتونه یه دختری رو تور بزنه ( اسم دختر احتمالی : راک ، دارک کرش متال و الکترو !) و در حالی که به سخنرانی مشغول بود، یک مرتبه ، بادی وزید و عنکبوت بدجنس بر روی شونۀ پاپ نشیمن گزید ، و مسیر گردن وی را در پیش گرفت ، اما زنهار پاپ گویی که پیر است اما همچنان شیر است و در کسری از ثانیه متوجه وجود منحوس حشره فوق الذکر میشود و اقدام به زدودن خود از او میکند. حالا پاپ 82 ساله چطور چشماش عنکبوت به این ریزی رو دیده ، باید رفت و پرسید !
و در پایان قصد دارم نکته ایی اخلاقی رو ، به مسئولین بهداشت خونۀ پاپ اینا گوشزد کنم ؛ شما چه غلطی میکنید مفت خورا ؟ هان ؟! واتیکان رو گند برداشت ! این مرتیکه پاپ که زن نمیگیره ، شما هم دیگه از زیر کار در میرین ؟ به داد واتیکان برسید ، همین الان برید از محصولات بهداشتی تاژ بخرید و استفاده کنید تا فرار چربی ها را تماشا کنید !
برای دیدن عکس در اندازۀ بزگ روی عکس کلیک کنید

۴ مهر ۱۳۸۸

برای سومین بار میپرسم ، وکیلم ؟!

چند روزی ما نبودیم ، اما شما بودید ... ما نبودیم چون که ما همیشه در صحنه نیستیم و اساسن صحنه های فیلمها را نگاه نمیکنیم. اما شما بودید چون ، شما مردم ِ همیشه در صحنه هستید و فیلم های صحنه دار دوست دارید !
اما الان هر دوی ما هستیم ، پس بیاید با هم از اون فیلم ها نگاه کنیم ...
قبل از اینکه فیلم ببینیم ، یه ماجرا تعریف کنم تا درس بگیرید ، پند بیاموزید و کژ روی های زندگی خود را کاهش دهید.
تو یه شهر خیلی خیلی کوچیک تو آمریکا به اسم یورک ِ جدید ( New York ) یه دادگاهی برگزار میشه ، که بنده به عنوان یک شهروند مسئول ، و آشنا به حقوق شهروندی ، و آداب و معاشرت اجتماعی ، جوووووووووون ، در پساپس نگرانی های ویرانگر امید به زندگی ، عجب جیگریه در مقطع های کوتاه و بلند که به صورت آزمایشی ، ای ولله ، در نزدیکی قم پرتاب شد ...
.
.
.
.
.
من معذرت میخوام چرت و پرت گفتم ، حواسم به فیلم و صحنه هاش بود !
خب حالا که فیلممون رو هم دیدیم و شاد و شنگول شدیم ، جریان رو بگم تا توشه آخرت ببندیم ؛ تو همون دهاتی که اسمشو بالا گفتم ، دادگاهی برگزار میشه که وکیلش برای اولین بار تو دنیا نه تنها لباس رسمی به تن نمیکنه ، بلکه نمیپوشه !
جناب آقای وکیل با یه لباس خیلی شیک و اپرت تشریف میارن دادگاه ؛ پیراهن با دکمه های باز ، جین آبی سنگشور ، جوراب و کفش و از همه باحال تر : یه کلاه بیس بال که روش نوشته : Operation Desert Storm
این است البسه وکیل روایت ما ، که قاضی دادگاه هم بهش گیر میده و میگه کلاتو وردار مردتکه ! و خلاصه کلی جر و بحث میکنن ... یه جمله ایی که قاضی خوب اومد و من باهاش حال کردم این بود که : هر وقت من تو دادگاه نبودم ، از این لباس ها بپوش جونجونی ؟ باشه ؟!
اما به راستی ... آدم با کلاه بیس بال میره دادگاه ؟ حالا درسته دادگاه های آمریکا همشون فرمالیته هستن ، اما وسط دادگاه آفتاب 49 درجه که تابیدن نمیگیره ، میگیره ؟ یا قاضی با نور بالا نمیاد که ، میاد ؟

۲۲ شهریور ۱۳۸۸

بودی حالا

در فقدان او جامعۀ جهانی خون خواهد گریست ، و جای خالی او تا به همیشه احساس خواهد شد
پیرترین آدم دنیا رو میگم که خبر درگذشتش واقعن جانگداز بود ؛ سرکار خانوم Gertrude Baines در حالی 115 سال از خدا عمر گرفته در بیمارستان دار فانی را وداع گفت و به سرای باقی شتافت ! ساعت مرگ بین ساعت 6 تا 7 صبح گزارش شده ، که نشان از سحر خیزی جتاب عزرائیل داره ... نمیدونم کدوم عوضی گفته سحرخیز باش تا کامروا باشی ؟!
مرحومۀ مغفورۀ مذکوره 10 سال بود که در بیمارستان بستری بوده و مسئولین بیمارستان تنها کسان او در این دنیای محل گذر به حساب می اومدند ، در ضمن بانوی مسن مورد نظر ، در رای گیری اخیر آمریکا ، به بارک اوباما رای داده بوده ! و این خودش میتونه یکی از دلایل تعجیل آقای عزرایئل در قبض روح ایشون باشه !
هر کسی که شرف یاب این خاونم میشده و از رمز و راز عمر طولانیش میپرسیده ، در جواب فقط یک جمله رو سمع میکرده : از خداوند بخواه !
اما حالا پیرترین آدم دنیا ، فردی است 114 ساله ( اسم طرف : Kama Chien ) در کشوری عقب افتاده از نظر تکنولوژی ، سرعت اینترنت و بهداشت دهان و دندان ! ... کشوری که عرب ها به آن 'یابان' میگویند و در آن زلزله به وفور حادث میشود ... بعله ، خانوم ها ، آقایان : ژاپن !

۱۹ شهریور ۱۳۸۸

به والله دست ندارم !

بنده از ابتدای شروع خودم ، یعنی همون بدو تولد گفته ام که : قانون چیز دست و پا گیری هست و باید آن را نادیده گرفت.
پیرو این ادعا ، رویدادی در ینگۀ دنیا رخ داد ، که بر صحت نطق حقیر ، تاکید موکد داشت ؛ در فلوریدا ، یک بانک از نقد کردن یک چک فردی معلول خودداری کرد ؛ به دلیل اینکه فرد مذکور ، دست نداشته تا اثر انگشت بده !
حالا حتمن شما هم ، به این نتیجه رسیدید که قانون رو باید مثل یک تودۀ گازی تیره رنگ در نظر گرفت ؛ که از دور انگار امکان عبور وجود ندارد ، اما با کمی مشقت و ممارست قطع به یقین راهی بس گشاد وجود دارد ، چند راه حل ساده در پایین تقدیم میگردد
راه حل هایی که بدین شکل ارائه میشوند ، فقط به درد استفاده در آمریکا میخورد و در ایران به هیچ وجه کاربرد و کارایی ندارد ! مسئولیت استفاده بجا و یا نابجا از انها به عهدۀ فرد سو-استفاده-چی بوده ، هست و خواهد بود.

در صورت گیر کردن در مرحله ایی امور اداری در آمریکا ،با در دست داشتن مقداری وجه نقد در دست از Cheat ( تقلب ) های زیر استفاده کنید :
    1.اینو بگیر ، واسه بچه ها نارنگی بخر
    2.اینو بگیر ، شیرینیه بچه ها
    3.اینو بگیر ، خودت شیرین کام بشی
    4.اینو بگیر ، بنزین بزن
    5.اینو بگیر ، قابل تو رو نداره جون تو

نکتۀ بسیار واضح در هر پنج مورد ذکر شده ،در عبارت ' اینو بگیر ' نهفته ست ، که نشان از اهمیت وجود اِسکِن در مراحل مختلف زندگانی دارد. حالا اون بدبخته فلوریدایی که اصلن دست نداره تا اثر انگشت داشته باشه ، باید تو غربت با نون و نمکی بسازه و دم بر نیاره !

۱۸ شهریور ۱۳۸۸

وسیله : فحش ؛ هدف : آرامش

محقق های دانشگاه Keele در بریتانیای کویر (!) به تازگی دریافتند ، افرادی که در هنگام مواجه شدن با خطر از فحش استفاده میکنند ، در مقابل افرادی که از ادبیات ملایم تری استفاده میکنند ، از درد کمتری رنج میکشن و از آرامش بیشتری برخوردار هستن ؛ این نتیجه خود گویای حال جامعه ی ایران هم هست ، در زیر به صورت کیس به کیس به واکاوی این مبحث خواهیم پرداخت.

صحنۀ تصادف پراید و پژو آر-دی در میدان ونک :
راننده پراید : Xم تو دست فرمونت !
راننده آر-دی : خفه بمیر Y ! عین Zخَر اومدی وسط خیابون !

صحنۀ وقت کشی امید شریفی نسب ، بازیکن ایکبیری تیم فوتبال سایپا :
تماشگران یکصدا : ببر بیرون دستکشو !

صحنۀ مدرسۀ ابتدایی :
دانش آموز الف : پاک کنت رو میدی من ؟
دانش آموز ب : X ! ( یکی از انگشتان دستش را به صورت 90 درجه نشان میدهد !)

صحنۀ فیلمبرداری پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران :
مهران رجبی : من که Xخل نیستم !

نکته : در این رویدادهای بسیار عادی ، دلیلِ استفاده از فحش ها توسط افراد مختلف ، در سنین و جایگاه های مختلف ، فقط رسیدن به آرامش متعالی و نامتناهی بوده ولاغیر

جیش کن بابایی ...

در ممالک خارجه ، فرهنگسازی معنایی بس متفاوت در مقایسه با اندرونِ میهن دارد ؛ ما اینجا به ورزش کردن ، سیگار را ترک کردن و به ازدواج کردن مردم را تشویق و ترغیب میکنیم ، اما در آنجا ( خارجه ) مردم را به دستشویی کردن !
از همین فاکتور فرهنگسازی باید به عنوان یک متر در اندازه گیری شعور مردم استفاده کرد ... آخه دستشویی کردن مگر تشویق میخواد ؟ اون هم دستشویی کردن در حمام !

صحنۀ فرضی :
فردی در درون دستشویی ، مشغول ادرار کردن در حمام میباشد
تعداد کثیری از کسبه های محل ، بیکار ها و بچه های کم سن و سال که جمعن 100 نفر میشن یک صدا :
زیادتر ، زیادتر ، هرچه زیادتر بهتر !

مشاهده میشود که این تبلیغ ها بسیار Cheap بوده و اندازۀ ما باکلاس نیست ، اما وقتی از دیدگاه علمی که به قضییه نگاه کنیم ، متوجه میشیم که بایستی به خود آییم و بگوییم : ای بابا ! چه جالب !
گروهی دوستدار محیط زیست به نام SOS Mata Atlantica در برزیل مردم رو به دستشویی کردن در حمام تشویق میکنه ، هدف از این کار رو هم حفظ جنگل ها اعلام کرده ! دلیل منطقی ، و صد البته ساده ش هم اینه که هربار صرفه جویی در کشیدن فلاش دستشویی مساویه با 1.100 گالن آب بیشتر در سال ؛ جنگل هم به آب نیاز داره ! باور کنید هیچ املاحی از بدن ما قرار نیست وارد جنگل بشه !

۱۵ شهریور ۱۳۸۸

همسایه آماده باش

همسایه هم همسایه های قدیم  ... از هم حالی میپرسیدن ، حالی میگرفتند ، حالی میدادند ... اما الان ، فقط کینه و بخل و حسد بین همسایه ها حکم میکنه ؛ حالا باز ما تو ایران به غیبت و امثالهم اکتفا میکنیم ، اما تو پنسیلوانیا دیگه حسادت به اوج خودش رسیده و آمارها حاکی از آن است ملت چشم ندارن همدیگرو ببینن !
به عنوان مثال آقای ویلیام ماسر ( William Maser ) که 54 سال هم از خدا عمر گرفته ، نه تنها از سن و سال خودش خجالت نمیکشه ، بلکه با شلیک دو گلوله از توپخانۀ جنگی خودش که از جنگ قرن نوزدهم به جا مونده بوده ، دیوار خونه همسایه رو روی سرش خراب میکنه !
ویلیام ، این کار ناشایست رو هنگام عصر انجام داده ، و احتمالن مونولوگ های زیر رو قبل از وقوع حادثه به زبون آورده :
عجب غروب دلگیری ... همسایه هامون هم نمی میرن یه خرده حال کنیم ...
اَه ، حوصله م سر رفت ... بمیرید دیگه !
خودتون خواستید ، به سمت توپخونه ش راه میفته ...
خونه اکرم خانوم اینا رو بزنم یا اقا فِری ... یا اصلن هیچکدوم ، خانواده منوچهری ؟ اَه اَه اَه ... کاشکی گلوله به اندازه همتون داشتم !
و سرانجام ، ویلیام با دو گلوله خانه ایی در 400 یاردی رو مورد هدف قرار میده ... و بوم !
پیرمرد جنگجوی ما فعلن بازداشت شده ، و گفته خیلی متاسفم که این کار رو کردم ، دیگه نمیکنم !

هشدار

پدر و مادرها ... سرپرست ها ... و کلیه افرادی که با کودکان کم سن و سال سر و کار دارید ...
آگاه باشید که بسیاری افراد سودجو در کمین نشسته اند تا شما لغزشی هرچند کوچک داشته باشید ، غفلتی بکنید و طفل شما را به یغما ببرند. و جدیدترین این شیادی ها در غالب مهد کودک-نماها صورت میگیرد ؛ بدین ترتیب که شما نوگل باغ زندگیتون رو میبرید به مهد کودک تا بسیاری علم و آداب بیاموزد ، اما افسوس که با دستان خود طفلتان را باد فنا سپرده اید !
اخیرن ، تبلیغ مهد کودکی رو دیدم که در خفا و خموشی به سواستفاده از طفول مردم میپردازه و آنان را به کارهای ناشایست وا میدارد. این مرکز حتا در تبلیغات خودش هم این موضوع رو اعلام میکنه ، اما در حاله ایی از ابهام ؛
به طوری که در تصویر هم قابل رویت هست ،در تبلیغات خودشون این خیانت رو به شکلی مخفی مینویسن :
هی پاپ
و مردم ساده لوح هم فکر میکنن که 'هی پاپ' نوعی موسیقی هست ، اما ما نیک میدانیم که نیست ! آن سبک خاص که از دید ما مردود است 'هیپ هاپ' نام دارد ( Hip Hop ) و نه 'هی پاپ' ! ( He Pop ) ، که شباهت ظاهری بسیاری بین این دو کلمه وجود دارد اما در پس پرده چه ؟ آیا به نیستی کشاندن آینده سازان این مرز و بوم در این کلمه وجود دارد ؟
با مراجعه به دیکشنری آکسفورد ادونسد ، به جستجوی عبارت تبلیغ شده میکنیم :

He : او ، او مذکر
Pop : پدر ، صدا دادن ، رفتن ، سریع رفتن ، سریع گذاشتن

معنای پاپ را تا کار به جاهای باریک و تاریک نکشید خاتمه دادیم !
اما به راستی کدام کار پسندیده است که ؛ او ِ مذکر فاعل آن است ، صدا میدهد ، عمل ِ رفتن در ابتدای امر و سریعتر رفتن در وسط عمل انجام میشود ؟ کلمۀ آخر را هم به عنوان موضوع آزاد مطرح میکنیم که رسیدن به جواب ِ پرسش ، کمی دشوار باشد !
حالا گزینه های دیگر تبلیغ را مورد بررسی قرار میدهیم :

شنا خصوصی
نه به هر خدایی غیر از خدا ، آری به الله ! ( لا اله الا الله ). شنا مگر خصوصی میشود ؟ استخر یک محیطی عمومی به حساب می آید ، آن وقت شنا را خصوصی آموزش میدهند ؟ بدون شک کاسه ایی زیر مایوی اون آموزش دهنده هست !

کارگاه های ریاضی و علوم
این دو درس مگر کارگاه لازم دارند ؟ یک معلم بیارید بگه 2 = 1 + 1 دیگه ! نکنه میخواین عملی نشون بدین که 3 = 1 + 1 ( بعد از 9 ماه البته ! ) ؟
پس به این نتیجه میرسیم که بهتر است در اتخاب مهد برای عزیزان خود ، دقت لازمه را مبذول بداریم.
برای دیدن عکس در اندازۀ بزگ روی عکس کلیک کنید

۱۳ شهریور ۱۳۸۸

جهاد

بفرمایید ... این اروپایی ها چپ میرن ، اون آمریکایی ها راست میان ، هر دو هم زمان دم از دموکراسی و نمیدونم چی-چی-راسی میزنن که مثلن اونجا آزادی و از این جور شر و ورها هست اما تو ایران نیست.
اما در عمل جریان به کلی فرق داره ، این غربی ها هستند که آزاد نیستن و فقط احساس میکنن آزادن ... و ما ایرانی های دوست داشتنی ، به دور از هرگونه تشویش و زیاده روی در تبلیغ آزادی ، در آرامشی وصف ناپذیر در کنار یکدیگر به صورت ساید بای ساید روزگار میگذرانیم. به عنوان مثال ؛ درگیری های خیابانی ، فحاشی راننده ها و قانون گریزی تو ایران دیگه وجود نداره ! تو خیابون تنها چیزی که رویت میشه ، مهربانی است و بس. البته مَحَبَت هم هست !
حالا تو کشوری مثل آلمان ، که حتمن میدونید خیلی عقب مونده و تازه به دوران رسیده س ؛ مردم حتا نمیتونن اسم بچه هاشون رو انتخاب کنن. بعد میگن ما آزادیم و ما اِلیم و ما بِلیم.
یک زوج عاشق ، یک زن و شوهر نمونه ، 9 ماه پیش از روی ندونم کاری ، یه حرکت هایی کردن و الان یک بچه تپل مپل به دنیا آوردن ، خب تا اینجا که اصلن به ما ربطی نداره ، اما از اینجا به بعد چرا ، زوج مذکور میرن ثبت احوال برلین ، میگن ما اسم نوگل باغ زندگیمون رو میخوایم بزاریم 'جهاد' ، اما اون آقایی که اونجا نشسته بوده یه سرچ میکنه دنبال معنی جهاد و میبینه معنیش میشه جنگ و از این چیزا ... و به دلیل اینکه ممکنه این اسن باعث ترویج جنگ بشه ، در نهایت اسم این طفل معصوم رو به دلخواه پدر-مادرش ثبت نمیکنه ، تا اینکه دادگاه تشکیل میشه و کلی دنگ و فنگ ؛ اخر سر قبول میکنن که اسم بچه همون جهاد باشه.
حالا اگر تو ایران بودن ؛ بدون هیچ دردسری اسم طفلشون رو ثبت میکردن و میرفتن سی زندگی خودشون ، پس در نتیجه گیری به این مهم میرسیم که آلمان ها حالا حالا از ما عقب هستند ...

۱۲ شهریور ۱۳۸۸

خطاب به اسب مادۀ جوان : پیس پیس !

انسان اگر نتواند بر خود مسلط باشد و کنترل نقاط مختفل بدن خود را در اختیار داشته باشد که دیگر انسان نیست ، از سگ نیز کم تر خواهد بود. این جملۀ بسیار فلسفی ، در وصف مردی 26 ساله به شدت صدق میکند ؛ اما مگر آن مرد چه کرده است که این چنین به او تاخته ام ؟
این شعر را بخوانید تا بدانید

آن مرد آمد
آن مرد بدون شلوار آمد
آن مرد با شورت آبی رنگ آمد
آن مرد نصف شب آمد
آن مرد به سراغ اسب بیچاره ما آمد
آن مرد اسب ما را اذیت کرد

حال دانستید که یک بشر چگونه به یک اسب هجوم میبرد و از او درخواست های نامتعارف میکند ! اما نمیداند که اسب حیوان نجیبی است و تحت هیچ شرایطی تن به خواسته های حیوانی ، بی شرمانه و به دور از اخلاق نوع دوستانۀ او نخواهد داد.
صاحب اسب نام برده ، از آن مرد شکایت کرده ، به حمد الله ، خیلی سریع هم پیداش کردن ؛ دیدن همسایه شون بوده ! بلافاصله ایشون رو بازداشت میکنن ؛ تا اینکه اعتراف میکنه ، که ساعت 3:30 بعد از نیمه شب وارد محوطه نگه داری اسب ها میشه و وقع ما وقع ( پس شد آن چه شد ! )
گفته میشه به جرم اذیت و آزار اسب ، از طرف دادگاه ، قطع به یقین زندانی یا جریمه میشه ، تا کنترل کند خود را.

۱۰ شهریور ۱۳۸۸

صرفه جویی کم مصرف کردن نیست

این اروپایی های خائن فکر کرده اند چون خود را جهان اولی میدانند میتوانند هر غلطی بکنند ، اما خیر ؛ این گونه نیست. مردمان سرای ِ پارسی زبان ، دهان ِ مبارک خود را اسفالت نموده اند با صرفه جویی ، و دیگر به جاست که بگوییم کار های  نظافتی شخصیتی خود را کم مانده است در تاریکی مطلق انجام دهند ؛ آن وقت این خارجکی های زبان نفهم میروند اصراف جویی پیشه میکنند.
اداره برق کلیه استان های ایران ، با تخفیف های ویژه و کارت های هزار آفرین ، مردم رو به خریدن لامپ های کم مصرف تشویق میکنن ، تازه شنیدیم که تو اداره برق بعضی جاها که فروششون کمه ، اگه برید لامپ کم مصرف بخرید ؛ همه کارمندها براتون با ریتم دست میزنن و یکصدا میخونن : "بخر بخر ... یالا بخر ! ،  هی هی  ، بخر بخر ..  بیشتر بخر " !  اما در شهری دور افتاده از شعور انسانی و به دور از حجب و حیا ، به نام برلین که در کشور جرمانی (!) واقع شده ، فیل مردم بعد از مدتها یاد هندوستان کرده ! و فروش لامپ های 100 وات معمولی با رشد 600 % مواجه شده !
ای آلمان ها ! ای نازی ها !
شرم کنید و دست از این لج و لج بازی ها بردارید ، تا به کی میخواهید بر کوس ( نوعی ساز قدیمی ) خود بزنید و ما با آن برقصیم ؟ برق زیاد مصرف میکنید تا ما پیرمون در بیاد ؟ زرشک ! ما خودمون کیک رنگی داریم ( میگن زرد رنگ باید باشه ولی ما که ندیدیم !) ، میریم باهاش برق تولید میکنیم ، به شما هم نمیدیم !
باز هم گلی به گوشۀ جمال دولت شما ( آلمان ) ، که تولید لامپ های بالای 75 وات رو ممنوع کرده ، تا دیگه از این آب نبات دسته دار خوری ها رو شاهد نباشیم. و از سال 2012 هم ورود و یا تولید هرگونه لامپ معمولی ممنوع !
پس از همین تریبون ، پیامی میفرستیم برای نخست وزیر آلمان ( خانوم آنجلا مرکل ) ، بدین شرح :
I LOVE YOU GERMANY
پیام کوتاه و گویا بود ، و نیاز به هیچ گونه شرح یا بستی ندارد
حالا فرض کنید سال 2012 شده و یک آقایی به نام 'قاسم میوه فروش' که تو ایران به شغل شریف فروش میوه مشغول بوده ، میره برلین تا اونجا کاسبی کنه. باور بنده بر این هستش که قاسم اقا همون اول بسم الله که ، لامپ 1000 وات پر مصرف رو آویزون میکنه بیرون مغازه بالاسر میوه ها و روشنش می کنه ، تمام نیرو های ارتشی آلمان اعم از ؛ زمینی ، هوایی ، دریایی میریزن سرش و تحت الحفظ میبرنش آمریکا تا ازش بازجویی کنن ! اخه میدونید ، میگن تو آمریکا موقع بازجویی ادم رو شکنجه میکنن ! 

۸ شهریور ۱۳۸۸

رها کنید مایکل را

گویا قرار نیست هواداران و طرفداران مایکل جکسون با مرگ این خواننده کنار بیان ، و روزی نیست که خبری راجع به تجمع طرفداران ، بحث ها و یا چیزی دیگر از این هنرمند مفقود الاثر پخش نشه
این چه وضعی است ؟ پایان دهید این مسخره بازی ها را. مایکل نیز همچون دیگر انسان ها روزی به دنیا آمد ، و روزی دنیای فانی را ترک گفت ، بشریت نباید خود را گرفتار و در بند او بیابد. بلکه باید با سرعتی فزون تر به پیشرفت و تعالی خود ادامه دهد ، تا به منزل مقصود که همانا رستگاری ابدی است برسد
حال آن که طرفدار های مایکل جکسون در مکسیکو سیتی ، دور هم جمع شدند تا رکورد مسخره ایی را بشکنند. رکورد رقصیدن مردم با آهنگ معروف  Thriller ؛ همونطور که در کلیپ این آهنگ وجود داشته.
این مراسم درست در روزی برگزار شده که تولد مایکل هم بوده و دوست داران ، تولد مایکل 51 سالۀ مردۀ مال مردم خوردۀ  را گرفتند.
یه بنده خدایی هم خودش رو شبیه مایکل جکسون کرده و ایستاده اون جلو ، بدن خودش را تکان تکان داده ، به طرفین چرخیده ، حرکات وزن دار و ریتمیک انجام داده و خلاصه رقصیده دیگه !
در این مراسم 12,937 نفر حضور داشتند و اقدام به دنسینگ ( Dancing ) کردند تا برای خود توشۀ اخرت جمع کنند و از این دنیا دست خالی راهی سرای باقی نشوند.
گینس تا یک هفتۀ دیگه ، بعد از طی شدن مراحل اداری ، ( آمریکا که مثل ایران نیست ، کارهای اداری اونجا خیلی طول میکشه ! ) اعلام میکنه که این رکورد رو به رسمیت میشناسه یا نه. بد نیست که بدونیم رکورد قبلی متعلق به 242 نفر بوده که تو یه دانشگاه رقصیدن ، ولی خب خوب هم نیست !

۶ شهریور ۱۳۸۸

ما که به هر حال نمی اومدیم !

آورده اند که ... : یک اقایی را به داخل  دِه راه نمیدادند ، سراغ کدخدا رو میگرفت
این درست همون قضیه ایست که امروزه گروه Black Eyed Peas دچارش شده و غفلت سرتاسر مغز اعضای گروه رو تصاحب کرده. این گروه که در مالزی کنسرت برگزار می کردند ، از راه دادن افراد مسلمان به داخل خودداری کردند.
چه خبر شده است ؟ این چشم سیاه های پلید و پلشت با خود چه فکر کرده اند ؟ خیال کردند مسلمانان اصلن به این کنسرت فاقد اخلاق انسانی میرفتند ؟ پاسخ واضحن خیر است ، ولاغیر. حالا بیاید بگید ما راهشون ندادیم !
ما خودمان خواننده ایی داریم به نام سامی یوسُف ؛ که یک تار مویش را به صدتا Hip Hop خوان غربی نمیدهیم.
قیاس خواننده های مقلد غربی با سامی یوسف کاری اشتباه است که باید از آن پرهیز کرد ، ولی یک مثال کوچک جایز است ؛ یه برنامه آهنگ های درخواستی رو درنظر بگیرید ، به نظرتون کسی میاد بگه از Beyonce, Rihanna یا Avril Lavigne ترانه ایی درخواست کنه ؟ معلومه که نه ! اما طرفداران سامی یوسف امون مجری برنامه رو میبرن انقدر زنگ میزنن و سامی درخواست میکنن.
سامی جان برایمان آواز های قشنگ قشنگ میخواند ، آن هم به زبان های مختلف. اما این بلک بورد ها ( Black Board) حتا نمیتونن فارسی حرف بزنن ! آواز خوندن پیشکش !

۵ شهریور ۱۳۸۸

نسل سوم HD

در روزگاری که مردمان دنیا فیلم ها و تصاویر ویدئویی خود را کیفیت Full HD ملاحظه میکنند ، مملکت ما برای پخش یک مسابقۀ فوتبال ، هنوز اندرخم یک کوچۀ بسیار تنگ و تاریک است. مسابقۀ فوتبال بین تمیهای استقلال تهران و ملوان ، که الان ظاهرن در حال برگزاری هست ، با کیفیتی بسیار جالب و چشم گیری پخش شد که با خود فناوری جدیدی را به دنیا معرفی کرد.
نسل سوم HDها ... کیفیتی که چشم انسان قادر به درک وضوح بالای آن نیست
این سری از تصاویر که بعد از سری اول ( HD ) ، و سری دوم ( Full HD ) قرار میگیرد ، Labriz HD نام دارد. دلیل نام گذاری لبریز ایچ دی گویا بر میگردد به مرحله ایی که پس از کاملن پر ( Full ) وجود دارد .
و به جاست که نمونه ایی از تصاویر لبریز ایچ دی پخش شده در مسابقۀ فوتبال مذکور را ببینینم و به خودمان ببالیم که این فناوری در ایران به ثبت میرسد ، و دقایق ممتدی از بازی بدین شکل برای مردم عزیز پخش میشود
برای دیدن تصویر بزرگتر روی عکس کلیک کنید
همانطور که در تصویر هم میبینید ؛ این تصویر آنقدر کیفیتش بالاست ، که نام تیم ملوان حتا ممکن است خلبان ، یا هر کلمۀ دیگری بر وزن فَعَلان خوانده شود !
از دیگر اتفاقات فرخنده که در این بازی افتاد قطع برق ورزشگاه بود که تا بیشتر از 20 دقیقه هم ادامه داشت ! و چون بازی  در شب برگزار میشه ، فضای محل برگزاری بسیار تاریک و خفن شد ، پس قبل از اینکه خطرناک تز شود ، بازیکن ها به رختکن رفتند و در اونجا ذکر انتظار خودند  تا برق دوباره وصل بشه ، و بیان فوتبالشونو بازی کنند !

۴ شهریور ۱۳۸۸

سال اصلاح الگوی مصرف

دیگر زمان آن فرا رسیده تا خود را باور کنیم. ما به عنوان یک ایرانی ، دیگر نه تنها برای خودمان کسی هستیم ، بلکه برای دیگران نیز کسی به حساب می آییم. پس ما خیلی مهم هستیم و کسی هستیم. اما هستند افرادی که کسی نیستند و اصلن میتوانیم آن ها را به حساب نیاوریم و کس ندانیم ، همانطور که داریوش اقبالی عزیز در شعری کاملن بی ربط می گوید :

کس نمیداند کدامین روز می آید
کس نمیداند کدامین روز میمیرد ( یا کار دیگر میکند ! )
 
اما به راستی چه شد که ما برای خود کسی شدیم ؟
به غیر از الطاف الهی ، نام سال " اصلاح الگوی مصرف " است که  ما را به این مرحله از سخاوت و مقام اسوه بودن رسانده ، به طوری که در بلاد ( سرزمین ) ایالات متحده آمریکا ، همگی گوش تیز میکنند که مردم ایران چه برنامه ایی را پیگیری میکنند ؛ تا آنها هم مثل یک حیوان زشت تقلید کار به همان کار مشغول شوند
به عنوان نمونه ؛ در نیو جرسی یک دزد بسیار با شخصیت ، که وَجَنات و سَکــَــنات یک انسان کامل و اهل دین را داشت پس دزدی کلان از بانک ، با تاکسی تشریف میبره خونشون !
فکر میکنید که ایشون ماشین نداشته ؟ خیر ، داشته ، اما صرفه جویی رو باید تو همین زمان ها انجام داد
برای درک عمیقتر این حرکت بشر دوستانه در راستای صرفه جویی بنزین ، بایستی صحنۀ پس از سرقت و خروج این آقا از بانک رو بازسازی کنیم که در پایین مکتوب میگردد :

موقعیت : جلوی بانک
هوا : بارانی
دزد شریفی به نام مایکل رستاینو ( Michael Restaino ) در حالی که ساک پر از پول به همراه دارد ، با عینک دودی از بانک خارج میشود و کنار خیابون می ایستد تا تاکسی بگیره و تشریف ببره منزل

اولین تاکسی : مسافر داشته خودش ، پس نگه نمیداره و با سرعت رد میشه و کلی آب رو میپاشه رو لباس سارق مورد نظر
مایکل : خواهرت رو X !
 
دومین تاکسی : نگه میداره ، راننده میگه : کجا میری خوشتیپ ؟
مایکل : ونک ، اقا !
راننده تاکسی : 3 تومن میشه
مایکل : چه خبره ؟! مگه میخوام برم تجریش ؟! دو قدم راس دیگه !
راننده تاکسی : خفه بمیر بابا ! از این قدم های بزرگ هم ور ندار Xت جر میخوره ! ( گاز میدهد و میرود )
 
سومین تاکسی : نگه میداره و با صدای بلند و طعنه آلود میگه : سوسولی ! کجا میری ؟!
مایکل : این طور که شما منو صدا میکنید ، دارم میرم بدم !
مایکل چند قدم میاد اینور تر تا تاکسی راه بیفته بره و دیگه مزاحمش نشه
 
چهارمین تاکسی : نگه میداره و میگه : کــُـج ؟
مایکل : ونک  آقا !
و سر انجام راننده تاکسی چهارم ، مایکل را با خود به ونک میبرد و مایکل موقع پیاده شدن فقط 425 تومان خرج میکنه. از ونک تا خونشون رو هم پیاده میره ...
بدین ترتیب نمونۀ بارز یک الگوی خوب مصرف رو دیدیم و پند اموختیم ، تا در زندگانی خویشتن مورد استفاده قرار دهیم
اما این رو هم بدونیم که از طرف همون راننده تاکسی که مایکل رو میرسونه پیداش میکنن و سارق عزیز ما باید اول سپتامبر تو دادگاه از خودش دفاع به عمل بیاره ، حکم اولیه دادگاه هم اعلام شده : یک جریمۀ 100,000 هزار دلاری به جرم سرقت از بانک.

۳ شهریور ۱۳۸۸

روزی 3 لیوان شیر

با بررسی جسد ملعون مایکل جکسن ، خواننده فقید غربی که اینروزها خیلی ها در فقدان او میسوزند حقایق ناگواری از زندگی او و همنوعان او مشخص شد
بررسی ها نشان داده که در بدن مایکل مقدار زیادی ماده ایی بیهوش کننده ی قوی به اسم Propofol وجود داشته ، اما این پایان ماجرا نیست. با پیدا شدن این ماده ، دادگاه دکتر ِ مایکل رو مضنون شماره یک میدونه ، و یه سری اطلاعات جالب بدست میاره ...
با جستجوی منزل و محل کار آقای دکتر ( Dr. Lakshmanan Sathyavagiswaran) پلیس متوجه میشه که مایکل جکسون دچاری بی خوابی شدیدی بوده و هیچوقت نمیتونسته بدون دارو های آرام بخش قوی به خواب فرو بره ؛ به همین خاطر از ماده ی یاد شده استفاده میکرده ... ونکته ی جالب در این زمینه اسمی هست که مایکل به Propofol میگفته ! چون این ماده سفید رنگه ، خواننده محبوب ما بهش میگفته شیر ! ( همون Milk)
مایکل در روز مرگش درست سر ساعت 10:40 شیرش را خورده بوده ...
و به عبارت دیگر، مایکل حداقل به مدت چند سال به این ماده ی بیهوش کننده اعتیاد داشته است.
در حال حاضر وکیل آقای دکتر سکوت کرده و در دسترس نیست.
حالا میفهمیم که چرا صداوسیما با تبلیغات مثلن فرهنگساز خودش ، روی نوشیدن شیر انقدر تاکید داشت ؛ یادتون باشه یه عروسک خرس گنده می اومد میگفت :

میخوریم شیر
تا نشیم پیر
و اخرش هم میگفت : مامانی ... من باید روزی 3 لیوان شیر بخورم !

منظورش از اون شیرهای مایکل بوده ... چون با خوردنشون از بدو کودکی ، قطع به یقین پیری رو نمیبینیم و زود فرت میشیم. میاکائیل هم به خاطر این یه کم دیر مُرد ( 50 سالگی ) ، که خوردن این شیر ها رو دیر شروع کرد !

۲ شهریور ۱۳۸۸

بیا با هم بریم سفر ...

جناب آقاب بهبهانی وزیر راه در مصاحبه ایی کوبنده ، که شاید بهتره بگم در تهدیدی کوبنده ... کل هم رسانه ها رو خطاب قرار داده و با صدای رسا فرموده : دست از ارائه آمار سقوط هواپیماها و این حرف ها بردارید و به جای آن ، اعتماد سازی کنید
و چون بنده نیز زیر ِ تاثیر این تهدید قرار گرفتم ، بدین شرح شروع به اعتمادسازی میکنم

نامه ایی که به منزل تک تک ایرانیان فرستاده خواهد شد :

بسم الله الرحمن الرحیم
هموطن گرامی ؛ سلام
نیک میدانیم که شما هر روزه به گناهان زیادی مبتلا میشوید و راه توبه برای شما دیگر بسته شده ، و شما در خوش آب و هواترین جای جهنم ، جای دارید ... پس یا همین امروز آمادۀ سفر به سرزمین ابدیت شوید و بار گناهان خود را سنگین تر نکنید و یا به قصد مسافرت داخلی اقدام به این عمل خداپسندانه کنید
فقط کافیست که با خرید یک بلیط هواپیمای داخلی ، سفری کوتاه به دیاری دیگر داشته باشید ؛ مثلن شما میخواهید از مشهد بروید به مازندران ، اما ما شما را به جایی فراتر از آن میبریم ... مازندران که همین بیخ گوش ماست ، کاری نداره بری ، ما میبریمتون جایی دورتر ... جایی ورای انتظار ... جایی که عرب اقدام به نواختن ساز کوبه ایی و دلنشین تنبک می کند !
در طول این سفر ، از مزایایی چون ؛
    1.اون شوکولاته که خانوم مهمانداره میاره ، اما هیچوقت نمیزاره 2 تا برداری
    2.دستشوئی بسیار کوچک ، سرویس دهی ضعیف و امثال این ها
    3.غذای دو شب مانده ( غذا هر چه بیشتر بماند ، بیشتر جا میفتد )
    4.و از همه مهمتر سوار شدن گونه ایی خاص از مرکب های هوایی ، به نام توپلف ، که خاطرات تکرار نشدنی و عبرت آموزی را برای شما و خوانواده رقم خواهد زد

با ما تماس بگیرید
پیوست نامه ارسالی : شماره تلفن نزدیکترین دفتر خدمات هواپیمایی

۱ شهریور ۱۳۸۸

خطاب به فیل : بزن به چاک رفیق !

هر  سال همین موقع ها ( اواخر مرداد و اوایل شهریور ) در شهر کوچکی در فرانسه به اسم Granville و چندین شهر دیگر یک تور سیرک برگزار میشه که بسیار جالب و پرطرفدار هم هست ... اما امسال این سیرک یه تفاوت اساسی با سالهای قبل کرده ، که در زید به طور کاملن موشکافانه بررسی خواهیم کرد
احتمالن میدونید که یکی از حیوان هایی که در سیرک کاربرد بسیار زیادی داره ، حیوان بزرگ و عظیم الجثه ایی است به نام فیل ( خارجی ها میگن Elephant)
در سیرک مورد نظر ما هم تا دلتون بخواد فیل ها واسه خودشون برو و بیایی دارن ، و به نوعی مجلس گرم کن ما همین فیل های مهربون هستند ، و در سال های قبل صاحب های سیرک ، همیشه بعد از تموم شدن سانس سیرک فیل ها رو میبردند لب دریا ، این بنده های خدا تو آب یکم بازی میکردن و شلنگ – تخته به سوی یکدیگر پرتاب میکردند ... اما از بد روزگار ، امسال که مسئول سیرک داشته فیل ها رو می برده ساحل ، که برن تو آب ، جلوشون رو میگیرن و اجازه این کار رو بهشون نمیدن ...
و بعد کاشف به عمل میاد که ، از این به بعد این فیل ها حق ورود به آب دریا رو ندارند !
حتمن شما هم مثل من از دیدن فیل های مایوس و بریده از همه جا که تو ساحل نشستن ، زانوی غم بغل گرفتند ، و دارن تو حسرت آب بازی میسوزن دلگیر میشید ...
دلیل این کار رو هم مقامات این شهر گفتن اینه که : این فیل های پارسال رفتن تو آب دریا ، کارهای بد بد کردن ... و یک سری موادی رو از بدن خودشون به دریا وارد کردن که باید تو دستشویی وارد میکردن ، و پسماند اون رو پیدا کردن که حالت خوشایندی به ساحل نمیداده ...
به خاطر همین هم دیگه حق وارد آب دریا شدن رو ندارن تا مبادا صنعت توریسم این شهر کوچک ذره دچار خدشان بشه
به عقیده بنده حقیر که این کار ، کار خوبی نیست و بهتر است هرچه سریعتر وتو شود ؛ دلایل و ادله نیز موجود است

    1.شما به فیل ها دستشویی کردن رو یاد دادید که حالا گله میکنید ؟
فیل های بنده خدا نمی تونن تو توالت فرنگی دستشویی کنن ، اخه نمیتونن روش بشینن ... این دردها رو آدم به کی بگه ...
    2.حالا به فرض ، یه فیلی پیدا شد تونست رو توالت فرهنگی شما بشینه ، بعد عمل تخلیه ، چه جوری خودشو تمیز کنه ؟
شما که کنار دستشویی هاتون یه شیلنگ آب نمیزارید خبر مرگتون ، با دستمال کاغذری خودتون رو تمیز میکنید ... این فیل ها چه گناهی کردن که انگشت ندارن دستمال کاغذی رو دستشون بگیرن ؟
ان شالله که هرچه سریعتر ، این فیل ها به حق مسلم خودشون که همانا دسترسی به آب های آزاد و بی کران است برسن ... حداقل اگه نمیزارن اونجا برن دریا ، بیارنشون دریای شمال خودمون ، اینجا برن تو آب با اجازۀ خود من هر چقدر دوست دارن کار بد بد بکنن ... اصلن برن تو آب با هم مسابقه کار بد بد بندازن ؛ هر کی بیشتر خودشو خالی کرد برنده س !
اینجا کسی کاری به کارشون نداره ؛ چون برای فیل شخصیت قائل هستند و میدونن که معده فیل هم ظرفیتی داره به هر حال ...

۳۰ مرداد ۱۳۸۸

178,434,000,000,000 ریال ناقابل

در روزهای اخیر ، شایعۀ بسیار مسخره ایی در کشور پیچیده و مردم به آن دامن میزنند که واقعا جای تاسف دارد. این شایعه که میگویند : " 18 میلیارد دلار پول از مرز ایران به ترکیه رفته و دولت ترکیه پول را ضبط کرده و از باز پس دادن آن خود داری میکند " مشخصن دارای هیچ منطقی نیست و باید هرچه سریعتر فراموش شود
در ابتدا مسئولین گمرک ایران خروج چنین محموله ایی رو تکذیب کرده ؛ این خودش بهترین سند است
پرسش بسیار مهم : آیا میشود مامور گمرک دروغ بگوید ؟
پاسخ : لا ... لا ... لایُمَکِنُ (نه ... نه ... امکان ندارد !)
و بعد مسئولین رده بالای بانک مرکزی ایران هم خروج چنین مبلغ گزافی رو از مرزهای ایران به صورت فیزیکی و توسط کامیون و تریلر( و نه به صورت بانکی ) غیر عقلانی دونسته و گفته : اخبار در این رابطه بسیار مبهم و تاریک است !
اما شخصی به نام اسماعیل صفاریان نسب در مصاحبه ایی با شبکه تلویزیونی KANAL D ترکیه گفت : من حدود 7.5 بیلیون دلار پول نقد ، به علاوه 20 تن طلا را در تاریخ 7 اکتبر سال 2008 وارد ترکیه کردم ، اما دولت این محموله را از من گرفت و حاضر به پس دادن آن نیست
اما گویا در ترکیه جشنی به پا شده و در آن اقای اردوغان گفته : در این بحران اقتصادی نفس گیر ، خدا به یاد ما بوده و پول عظیمی را برای کمک به ما فرستاده !
بنا بر این میتوان از گفته های بالا نتیجه گرفت که ؛ پولی از ایران خارج نشده ، ولی به ترکیه وارد شده است !

۱۵ مرداد ۱۳۸۸

.. و عشق اغاز شد

خیلی زود میام کار وب نویسی رو شروع کینم !
باور کن ! خیلی زود