صفحات

۷ آذر ۱۳۸۸

New City

حدود دو هفته پیش محمد مایلی کهن ، مربی تیم سایپا طی مصاحبه ایی به امیر قلعه نویی تاخت و گفت : آقای قلعه نویی ، شما فامیلیت خودش داره میگه اهل کجایی ، دیگه نمیخواد دم از محل های زندگیت بزنی !
تو همون روز نماینده مجلس یکی از شهر های خراسان سابق ! بیانیه میده و میگه شهر ِ " قلعه نو " تو این استان واقع شده و با این مصاحبه ی مایلی کهن به اهالی شهر قلعه نو بی احترامی شده ! پس هرچه سریعتر باید از اهالی این شهر عذر خواهی کنه !
حالا این بنده خدا ، نماینده مجلس از همه جا بی خبر ، نمی دونه که منظور جناب مایلی کهن از قلعه نو ، یه محله اییه در تهران ِقبل از انقلاب بوده که الان بهش میگیم گمرک ! همون محله ایی که مجتبی محرمی به خاطر زندگی توش همیشه کلی حاشیه داشت ، همون محلی که اسمش به خارجکی میشه New City ، همون محلی که ... آره و اینا !
واقعن سطح نظارت رو داشتید ؟ فکر کردید الکی هستش ؟ فکر کردید حساب و/یا کتاب نداره ؟ یا چیز دیگه ایی فکر کردید ؟!

۶ آذر ۱۳۸۸

دامان آمریکا

نه خیر ؛ این بحران اقتصادی دامان آمریکا را رها نمیکند ، به طوری که تا الان دیگه همه ، همه جای آمریکا رو دیدن (!) و آمریکای مستکبر بی آبروتر از همیشه به زندگی خود ادامه میده. حالا تا این اواخر فقط بحران اقتصادی گریبانگیر آمریکا شده بود ، ولی بنده با نگاه باریک و تیز بین خودم احساس میکنم بحران های شدیدتر و خفن تری در راه هستند ، مثال میخواید ؟ ایناهاش :
آقا دیوید رو همه محل میشناختن ، آخه وضع مالیش خیلی خوب بود و همیشه ماشینهای شیک شیک سوار میشد با اینکه 23 سال هم بیشتر از خدا عمر نگرفته بود ؛ اما میزنه و تو این بحران مالی همه زندگیشو به صبا میده !
چند روز پیش هم اول میره بار ، یک نوشیدنی زهر-ماری که در آن مایعی که زکریای رازی کشف کرده هم به کار رفته کوفت میکنه ، و در حالتی غیر متدمن میره ساندویچی محل ؛ سفارش میده : یک عدد هات داگ محبت کنید به همراه یک نوشابه ! دستشو میکنه جیبش ، یه دونه یک دلاری هم میزاره رو میز طرف !
صاب ساندویچی میگه : مردک ! با این پول بهت خروس از نوع قندی هم نمیدن ! جمع کن خودت را !
اما دیوید که بچه جنوب شهر آمریکا (!) هم هست میگه : الان بهت سرویس میدم ! میره ماشین صاب ساندویچی رو ورمیداره و زارتی میکوبه به ساندویچی ! اون هم نه یه بار ، نه دو بار ، نه نه ، همون دوبار ! و بعدش هم الفرار !
الان هم 20.000 دلار جریمه شده ! و باید این پول از هرکجایی که شده تهیه کنه ، ما شنیدیم رفته صندوق مهر رضا شعبه کارولینای شمالی ، اونجا گفتن بودجه نداریم !
و حال نیک میدانیم که بحران اخلاق ، بحران غرب-وحشی و دوری از کردار حسنه هم سیتره زدن رو دامن آمریکا و دامان مذکور را بالا و بالاتر میزنند تا رسوای دو عالم شود

۲ آذر ۱۳۸۸

آن فلان زا

این آن-فلان-زا (!) هم برای ما شده جریان بکش بکش فیروز کریمی ؛ هرکی از راه میرسه یه نطقی میکنه و به مسیر خودش ادامه میده و میره ، هیچکس هم به فکر برایند این گفته ها نیست !
برای جلوگیری از آنفلوانزای خوکی :
تو رادیو شنیده شده : حداقل یک متر از دیگران فاصله بگیرید
و بنده هر جا میرم ، با رعایت جوانب احتیاط یک متر از دیگران فاصله اختیار می کنم.
منبع آداب و رسوم بریتانیا ( یه چیز تو مایه های سازمان ملی جوانان ِ خودمونه که هیچکس نمیدونه چیه و کجاست ! ) اعلام کرده بهتره که موقع سلام علیک بر گونه های یکدیگر بوسه بزنیم تا با یکدیگر دست بدهیم
Jo Bryant هشدار داد ، مردم ترجیحن همدیگر را فقط بر روی گونه بوس کنند ، تا نعوذبالله لب ِ هم !
ایشون همچنین افزودند که زیاد با هم پارتی نگیرید
و اما بنده به نمایندگی از مردم دائم الخمر ایران (!) جوابیه ایی بدین شکل به صندوق پستی او خواهم فرستاد
هی جو !
اولن ؛ که تو به جک قول داده بودی !
دومن  ما خودمون میدونیم کجای کیو ببوسیم ، تو نمیخواد واسه ما ارجح تعیین کنی
سومن ؛ بنده که در همه حال یک متر با مردم فاصله می گیرم چطوری بوسشون کنم ؟ باید دولا شم ؟! یا اندام فوقانی خودم را در حالت کشش قرار بدم ؟!
چهارمن ؛ ما تو مملکتمون پارتی نداریم ! اینجا مردم یا در جستجوی علمن ، یا علم در جستجوی اوناست و دارن فرار میکنند از دستش ! که البته گزینۀ دوم محتمل تر به نظر می رسه ! پس می بینی که ما وقت این دلقک بازی ها تحت عنوان پارتی رو نداریم
پنجمن ؛ این قولی که جک به زاپاس داده بوده ، چی بود ؟ اخر سر وفا کرده بهش ؟! در جریان هستی که یه ایران فهمیدن تو و جک به زاپاس قول دادین ؟!

۳۰ آبان ۱۳۸۸

جایگاه عرفان در سیاست

همیشه گفته شده که باید احساسات را بر سیاست ترجیح داد ؛ مگر نه اینکه انسان با احساسات خود زنده است و از برآورده کردن نیاز های خود احساسات نیک به خود میدهد ؟
حافظ شیرازی در جایی گفت :

بینم روزی را در آیینه دل
نمی دونم چی چی حافظا

همینطور که از این بیت هم مشخص هست ، نباید هیچوقت از ذات ناب انسانیت دور شد و فاصله گرفت
درست مثل رئیس جدید اتحادیه اروپا Herman Van Rompuy ، که احساسات ایشون مثل یک دریا وحشی ، کوبنده و پویاست.
بدون هیچ توضیح اضافه معنی دو تا از شعر های ایشون رو مینویسم تا با عواطف و روحیات لطیفش آشنا بشیم ، اشک حسرت بریزیم و در دل سبحان بگوییم؛
شعری که در رابطه با مو گفته :

موها در باد می رقصند
و بعد از سالها همچنان باد می وزد
اما چه بد که دیگری مویی نیست
توضیح بنده : از این شعر می توان به عنوان تبلیغ شامپوی صحت هم استفاده کرد !

و شعر دوم؛
مرداب در انتظار است
تا دما را به اعتدال برساند
و آب تبخیر می شود

توضیح بنده : بعد از شنیدن این قطعه ، بنده از فرط سنگینی مفهومش سر به بیابان گذاشته و عارفی باتقوا گشتم ؛ الان هم با آقای ناصر خسرو دارم چایی-خرما میخورم ! والله !

۲۹ آبان ۱۳۸۸

یک اسم و هزار سودا

تاحالا شده به معنی یک اسم تو زبان های دیگه فکر کنید ؟ برای بنده که خیلی شده !
بیش از 100 زبان در دنیا داریم و خیلی طبیعی هست که هر اسمی که ما مثلن تو فارسی خودمون میزاریم ، بالاخره تو یکی از این زبون ها یه معنی خاصی بده ؛ حالا یه موسسه انگلیسی اومده از این فکر استفاده کرده و از پدر و مادر هایی که تازه بچه دار شدن 1000 پوند میگیره تا معنی اسمی که برای بچشون انتخاب کردن بین 100 تا زبون رایج دنیا چک کنه که مبادا توی یکی از اونها معنی بدی بده !
به عنوان مثال ؛ تام کروز و حاجیه خانوم کتی هولمز که اسم بچشون رو گذاشتن Suri اگر بدونن این اسم به ژاپنی " جیب زنی " ، به فرانسوی " ترشیده " و به ایتالیایی " اسب خالدار! " معنی میده ، خود را حلق آویز خواهند نمود !
اسم پسر تازه به دنیا اومده وین رونی هم معنای جالب داره ؛ اسم این نوگل تازه به دوران رسیده : Kai هست که به فنلاندی " ممکن " ، استونیایی " ستون ! " و به زبان یوروبا ( غرب آفریقا ) " نگه ش دار ! " معنی میده !

۲۸ آبان ۱۳۸۸

حال او دست خودش نبود

خب به حمدالله و به لطف الهی مجموعه تلویزیونی دلنوازان به پایان رسید و برگ زرین دیگری در دفتر مشق صدا و سیما خط خطی شد. این سریال طبق آمار های بنده ( منابع آماری من کاملن شخصی هستن ، پس نتایجش هم به خودم مربوطه ! ) با استقبال 100 %ی مواجه شد و قطع به یقین در مراسم اسکار پیش رو جوایز بسیاری را درو خواهد کرد.
به طور کلی بنده میمیرم برای صحنه هایی که آب در آن نقش اساسی داره ... این آب در مرحلۀ اول به ماده ایی گفته میشه که با زور بسیار به داخل فیلم نامه فرو میکنند تا کش بیاد و مردم عمیقن برن سر کار ؛ و در مرحۀ دوم همان آب خودمونه ، منتها در داخل شلنگ بر روی سر و صورت بازیگران ریخته میشه تا بیننده احساس کنه مثلن داره بارون میاد !
اما ... از هیچکس پنهان نیست ؛ ما با این سریال انس گرفته بودیم ، و بدان خو کرده بودیم ، و در بسیاری از موارد حتا تکرار آن را هم دیده بودیم ، چه اشک ها که با یلدا نریختیم ، چه درس ها که از مهتاب نیاموختیم ، چه گلخنده هایی که به رامین تحویل نداده بودیم ، چه فحش هایی که به بستگان درجه یک منصور نداده بودیم ... حال در فراق آنان چه کنیم ؟
همزمان با پایان این سریال ، متوجه شدیم سریالی که شبکه زیری کانال سه پخش میکرد ( به نام شمس العماره ) هم تموم شده که بدینوسیله خوشحالی خود را بابت خالی شدن کنداکتور هر دو شبکه اعلام میکنیم.
( هرچند که چند سریال جدید بزودی پخش میشن ؛ خسته دلان ، کلانتر 3 ، گاوصندوق و جستجوگران )

۲۵ آبان ۱۳۸۸

طرف بوگاتی رو کجا داد ؟


ما تا الان فکر می کردیم فقط دست فرمون خانوم های ایرانی تحت لیسانس مزارع و مراتع کِشت باقالی می باشد ؛ اما انگار که مرد های آمریکایی هم در این زمینه مستعد هستند و می خواهند گوی رقابت را از ما بربایند
البته بنده احترام خاصی برای هر دو طرف در سینه دارم و هر دو را در نماز خود دعا می کنم و خواستار مغفرت زودرس آنان می شوم ؛ اما سوالی در ذهن دارم که مطرح می کنم
هی مردان آمریکایی ! به راستی از رانندگی یک مرکب به دنبال چه هستید ؟! چرا از اتوبوس استفاده نمی کنید ؟ چرا خود را سنگ لغزان روی یخ می سازید ؟ و این جوری ماشین چند میلیون دلاری رو باد فنا می سپرید ؟
همینطور که توی عکس هم میتونید ببینید ، آقای Gilbert Harrison در حال رانندگی با بوگاتی خوشگل خودش ، که چندین میلیون دلار می ارزه ، سرعت زیادی رو در پیش می گیره تا به خیال خودش لذت در رانندگی رو تجربه کنه ؛ اما ... یک پلیکان که در ارتفاع کم در حال پرواز بوده میاد جلوش و فریاد بر میاره : اگه وجود داری ، اگه جیگر داری ، اگه مَردشی ترمز نکن !
و خب ... گیلبرت جون ما هم قالب تهی  می کنه و میزنه به مرداب کنار جاده ... !
حالا با توجه به بی لیاقتی گیلبرت خان که با هم دیدیم و سرهای خود را به علامت تاسف به چپ و راست تکان تکان دادیم ، پیشنهادی رو به آقای ( FBI ) میدیم بدین شرح :

مدیر محترم و با لیاقت پلیس کل آمریکا
برادر گرامی ؛ جناب آقای FBI
احتراما به عرض می رساند پیرو حوادث رخ داده خواهشمند است تعدادی متناسبی پراید از کشور ما وارد کرده و به زور به مردم خود بفروشید تا دست فرمون و کنترل رانندگان در شرایط سخت به مقدار خفنی افزایش یابد .
ماوقع دربارۀ این تراکنش را ظرف چند روز آینده به بنده اطلاع بدهید.
و من الله توفیق
در پناه ایزد متعال

برای دیدن عکس در اندازۀ بزرگ روی عکس کلیک کنید

۲۴ آبان ۱۳۸۸

من ، تو ، سوناتا و دخترها

عرض کنم دنیا ، دنیای شگرفی است . وندران ( یعنی و ان در آن ) آدمی چون کلافی سردرگم و حیران می ماند که راه را از بیراه نمیداند.
بنده درون اتوبوس دانشگاه و در مسیر بازگشت بودم ، در کنار پنجره نشسته بودم ، در جوار بنده نیز دختری همچین سانتال مانتال ( کنایه از شدت و حدت آرایش و پیرایش ) نشیمن گزیده بودند، در جلوی بنده نیز چند دختری نشسته بودند که جزئیات در خاطرم نیست .
و آقای راننده مرحمت می کردند و در پیچ و تاب جاده ما را میراندند و در گیر و دار ترافیک اتوبان آزادگان بودیم که حادثه ایی جالب رخ داد ...
حادثه ایی که جالب بود ...
حادثه ایی که خیلی جالب بود ...
حادثه ایی که ...
بنده ضمن گوش کردن به نوای موسیقی درون دست ها-آزاد ( هندز-فری ! ) مشغول نگرش به سیل و هجوم ماشین ها بودم که ... نگاهم به جایی گره خورد ، شاید هم البته جایی به نگاه من گره خورد !
اما کجا ؟
فکر بد نکنید ! اون جا هیچ ربطی به اون خانوم سانتال مانتاله نداشت ! من همینجور داشتم بزرگراه رو نگاه می کردم که یک دفعه ، نگاهم با  یه راننده سوناتا آمیخته شد ... شاید چند ثانیه ایی همدیگر مالامال از عشق نگاه کردیم ؛ چون در ترافیک هم بودیم و از کنار هم تکون نمیخوردیم ، در چند دقیقۀ بعد این نگاه ادامه داشت ،اما به نحو دیگری  ... من به ماشین طرف نگاه می کردم و اون هم به دختر های اطراف من ...
به نظر می رسید که هر دومون دوست داریم جای همدیگه باشیم ؛ تو نگاه آخری که این موضوع به نظرم خیلی تابلو بود ، همچین نگاهم کرد و چشم تنگ کرد که انگار بهم گفت : خاک برسر ! اینا پیشتن ، داری اتوبان رو نگاه می کنی ؟ پاشو حرکت بزن !
اما من در جواب او سکوت کردم و دم بر نیاوردم ، خلاصه که هر دوی ما به نظر می رسید در حسرت جای دیگری هستیم
و حال میخواهم مقایسه ایی کوچک داشته باشم بین خودم و آن آقای سوناتا سوار.
ناگفته پیداست که من منم ، و تو ، همان آقاهه

    •تو میتونی سوار سوناتات بشی و گاز بدی و باهاش حال کنی ؛ اما من نمیتونم سوار اون دختره بشم و گاز بدم و باهاش حال کنم
    •تو اون سوناتا رو داری ، بازم چشمت دنبال این دختره بود ؛ اما من ...
    •و در نهایت اون سوناتا مال توئه ، اما این دختره ...

۲۳ آبان ۱۳۸۸

پلیس 911 ؛ با سرویس محدود

این آمریکا هم عجب جای عجیبی است ؛ به طوری که آدمی با مشاهدۀ برخی رویدادهای این بلاد از فرط تعجب دچار تشویش ذهن و تسهیل در امور مربوط به دستگاه گوارشی می شود
روزی نیست که در این مملکت اتفاقی بس نادر نیفتد و کرک و/یا پر همگان را بر باد و به پرواز در آسمان های نیلوفری درنیاورد ؛ به عنوان مثال همین تماس تاریخی و تکرار ناشدنی که به صورت مشروح تقدیم می گردد
آقای Joshua Basso طی تماس با 911 ، از اپراتور محترم ، که خب خانوم بوده درخواست کار های بد بد ( از همان کار ها که فقط زن و شوهر ها می کنند و من آن را دوست می دارم ! ) میکنه !
دفعه اول زنگ میزنه و پیشنهادشو میده ، اما منشی پلیس تلفن رو قطع میکنه ؛ ولی این تماس ها 4 بار دیگه ادامه پیدا می کنه ، تا اینکه پلیس مجبور میشه رد تلفن رو بگیره و برن سراغش ؛ خلاصه بعد از 15 دقیقه دوست خوب ما رو می گیرن بازداشت میکنن و اون کاری رو که دوست داشت و اصلن به خاطر همون هم به 911 زنگ زده بود رو ازش دریغ کردند
آقای باسو توضیح داده شمارۀ پلیس تنها شماره ایی بوده که بعد از تموم شدن اعتبارش می تونسته بگیره ، و قصد مزاحمت نداشته !
بنده مراتب تاسف خود را نسبت به این امر ابراز میدارم و با صدای بلند خطاب به استکبار غرب می گویم :
ای آمریکا ! ای 911 ! یعنی تو شما ها یه نفر نبود که کار این بنده خدا رو راه بندازه ؟! حتما باید زنگ بزنن بگن اینجا دعوا شده ، یا اینجا یکی مرده تا شما برید سرویس بدید ؟! حالا یک نفر دچار احساسات دنیوی شده و نیاز به رفع آن دارد ، چه میشد اگر میرفتید و کمکش می کردید ؟! شما که حالی-وودتان تمام فیلم هایش پر است از این کمک ها ... این یکی هم روش ! اما نشان دادید بویی از انسانیت نبرده ایید ... به راستی آن همه Change We Need و شعار ها چه شد ؟!
حالا تصور کنید این اتفاق تو ایران می افتاد ؛ یکی زنگ میزد 110 از این پیشنهاد ها می داد ! به نظرم بهتره که بیشتر از این دیگه تصور نکنیم ؛ یعنی یکی زنگ زد 110 پیشنهاد داد ، تموم شد و رفت ! والله ، به ما چه اصلن !

۲۲ آبان ۱۳۸۸

بهداشت فردی در کارواش

باز هم بنده مدتی را نبودم ، اما امار شما رو دارم که باز نشستید و فیلم نگاه کردید ... فکر نکنید خبر ندارم
در ضمن بابت این غیبت یک ماهه هم بایستی عرض کنم ، خیال نکنید که از سر تنبلی بوده ، بلکه بنده در سفری برای پژوهش علمی - تحلیلی بودم که در آنجا هم متاسفانه فشار بر روی تمامی اعضا و جوارح اینجانب بسیار زیاد بود
اما از این پس متعهد می گردم زود به زود به شما سر بزنم و نزارم شما فیلم نگاه کنید و شما رو به راه مستقیم که به سوی عاقبتی درخشان رهسپار است هدایت کنم
و اما بحث امروزمون ؛ بهداشت ، درمان و پیشگیری
بهداشت در طول تاریخ منحصر به منطقه ایی خاص نبوده و الان هم نیست ، اما این موضوع هیچ ربطی به چیزی که میخوام بگم نداره ، پس زیاد جدی نگیرید و به اصل مطلب فکر کنید که چه عمق زیادی داره
در مملکت استرالیا ، که یک جای دور قرار دارد و نمی شود پیاده به آن سفر کرد ، اتفاقی رخ داد که باید به عنوان الگو ( و چه بسا الگوی مصرف ! ) در دنیا مطرح شود
4 نفر از مردان اهل بهداشت و پاکیزگی استرالیایی میرن کارواش ، اما بدون ماشین !
حتا پول کارواش رو میدن و شروع می کنن به خارج کردن البسه از تن خود و مبادرت به شستن اندام خود با اب پاش کارواش !
و در همین حین خانوم های شاغل تو کارواش از این آقایون عکس می گیرن ، که همین عکس ها باعث شده آقایان الگوی بهداشت ما متهم به شکستن عرف عمومی شدن ...
داستان حمامواش ( حمام + کارواش !) این دوستان هم جالبه ، شروع کردن به شستشوی همدیگر با فشار زیاد آب !!! و در حال درست کردن کف - صابون در یک لگن هم بودن ! پلیس هم بهشون هشدار داده که فشار زیاد آب ممکنه به بدن آسیب بزنه ؛ از جمله چشم. و من هم یک جای دیگۀ بدن را اضافه می کنم اما نمی گویم تا شما خودتان حدس بزنید !
پس امروز آموختیم که در همه حال باید به بهداشت فکر کرد ؛ حتا تحت فشار !