صفحات

۶ مهر ۱۳۸۸

خاطرات روز اول دانشگاه


ابتدا به ساکن بایستی عرض کنم ، یک وبلاگ نویس حرفه ایی هیچوقت سن خودش رو لو نمیده ، پس انتظار نداشته باشید که بیام بگم من امسال برای اولین بار کنکور دادم تا سنم مشخص شه ! به خداوند قسم اگر خورشید را در دست راستم و ماه تابان را در دست چپم قرار دهید نمیگویم !
دانشگاه محل تحصیل اینجانب چند فرسخ خارج از شهر هست ، که با اتوبوس های تهیه شده در میدان های مختلف شهر میشه بهش سفر کرد ! و بنده نیز با یکی از همین اتوبوس های در نزدیکی محل سکونت ، خود را به دانشگاه رساندم و ...

روز اول ؛ کلاس اول ؛
از 30 نفر بچه های حاضر سر کلاس ، فقط چند نفر میدونستند Server چیه !
که بدون شک یکی او اونا منم !
دو تا پسر خیلی خوش تیپ تو کلاس داریم !
که بدون شک یکی از اونا منم !
استاد به زبان انگلیسی مسلط هستند با نمرۀ آیلس 6.5
که بدون شک تا چند ماه دیگه منم !

بعد از تموم شدن این سکانس ، هنگام ناشتایی فرا رسید و به سلف رفتیم ، تا غذای دانشجویی را تجربه کنیم
بعد اومدن جواب کنکور ، هر کسی که بنده رو میدید ، اول میگفت : شروین مبارکه ! دوم میگفت : غذای سلف رو نخوری ها !
و منم پیش خودم فکر میکردم ، غذای دانشگاه باید تعطیل باشه ، اما رفتم و دیدم ... چه غذایی ! به به ! واقعن یاد غذای امام حسین میفته آدم ! ( البته با یکم غلو ) خلاصۀ امر مرغ را بر بدن وارد کردیم و لذتش را بردیم ؛ نکته شایان ذکر هم اینه که قیمت این غذاها بسیار خوب بود ، 150 تومان به نظرم بهای خوبی است که ان شالله با خدمات دولت عدالت محور به رستوران های ناحیۀ شمال شهر هم کشیده بشه !!!
- فقط یه لحظه فرض کن رفتی رستوران فرانکفورتر منو رو داری نگاه میکنی :
    •باقالی پلو با گوشت                                                   200 تومان
    •پیتزا مخصوص                                                       175 تومان
    •چیکن برگر + سپایسی فرنچ لموناد شیکن بیف (!)            115 تومان
    •سالاد                                                                      25 تومان
    •نوشابه                                                                     یه بوس !
با این قیمت ها به راستی که جا داره با کف دستت بکوبی رو میز ، و بلند فریاد بر آری که :
گارسن ... این میز پای من !
و بعد از میل کردن غذا به محوطه رفتیم تا با کمی قدم زدن ، حجم غذا را بکاهیم و خود را سبک بال بیابیم ...
اما در همین حین ، تابلویی نظرمان را جلب کرد ، که خب به ناچار ما هم نظر شما را به ان جلب میکنیم ، چاره چیه ؟!
همین طور که در عکس میبینید ، به شکل کاملن رسمی از حضار محترم دعوت به ورود به چمن شده است ! و در ادامه اتفاقاتی افتاد که ما را ازرده خاطر کرد ؛ پس اگر تراژدی و نلودرامز (!) دوست ندارید بقیۀ مطلب را نخونید
در مسیر بازگشت ؛ در اتوبوس ؛
جای مذکر و مونث دیگر تعریف سابق را ندارد ! به شرح مشروح زیر :
قسمت عقب اتوبوس یا همون قسمت بانوان سابق تشکیل شده از 10 پسر و 5 دختر !
قسمت جلو اتوبوس یا همون قسمت آقایان سابق تشکیل شده از 12 پسر و 12 دختر !
و به شکلی کاملن صمیمی و من تو رو دوست دارم و تو منو دوست داری و او منو تو رو خودوشو و خودشونو دوست داره راه افتادیم بیایم خونه !
اون 10 پسر و 5 دختر عقب اتوبوس ، از اونجا که حوصله شون سر رفت ، شروع کردن به پانتومیم بازی کردن و خودشون رو سرگرم کردن ؛ اما ، چه سرگرمی لعنتی ! دهن ما کسائی که جلو نشسته بودیم به شکل 4 بانده و رفت و برگشت اسفالت شد ! بس که اینا سر و صدا کردن !
بنده در تمام مدت در حال گوش دادن به نوای موسیقی بودم و بیل-بیلک هندزفری در درون سوراخ گوشم بود اما مگه میتونستم بفهمم چی دارم گوش میدم ؟!
کلمات انتخابی تو بازی پانتومیم هم داستان جالی دارند ؛
کلمات زیر ، به ترتیب از لحظۀ سوار شدن تا لحظۀ پیاده شدن رو شامل میشن ، تا ببینید پانتومیم ته اتوبوس چه مسیری رو طی میکرد و اگر ترافیک یکم بیشتر بود چه کلماتی انتحاب میشد !

    1.دانشکده فنی
    2.کلاسور پاپکو
    3.چارلز دیکنز
    4.خودکار عطری
    5.اسپایدر من
    6.باربکیو
    7.رقص از نوع باباکرم
    8.ژیلت
    9.واجبی
    10.سوراخ کاسه توالت

خدا رو صد هزار مرتبه شکر به مقصد رسیدیم و باید اتوبوس رو خالی میکردیم ، و الا کار به جاهای باریک میکشید !
برای احساس کردن سر و صدای دوستان پانتومیم باز ، کافی هست که یکبار دیگه یاد آوری کنم که من تمام مدت داشتم با هندزفی موزیک گوش میدادم !!!

۵ مهر ۱۳۸۸

قصر واتیکان در گند و کثافت


فکر میکنید پشه و مگس و حشرات کثیف الوجود بیشتر پی کدوم قشر از مردم میرن ؟ اون کسانی که عطر و گلاب کاشون به خویشتن میزنن و تمیز و مرتبند ، یا اون کسانی که بوی گوشت مردار و جوراب گوسفند میدن ؟!
خب قطعا میدونم که جوابتون گزینۀ 1 بوده ! مثال بارز این فرضیه هم جناب آقای اوباما و جناب پیر بزرگ پاپ هستن ؛ که اولی شکار مگس شد و دومی طعمۀ اسپایدر که به عبارتی بهش میگن عنکبوت ( انکبود خونده میشه ! )
پاپ ، که لباس سفید و خوشگلی پوشیده بوده ، و حسابی شیک و پیک کرده تا بلکه بتونه یه دختری رو تور بزنه ( اسم دختر احتمالی : راک ، دارک کرش متال و الکترو !) و در حالی که به سخنرانی مشغول بود، یک مرتبه ، بادی وزید و عنکبوت بدجنس بر روی شونۀ پاپ نشیمن گزید ، و مسیر گردن وی را در پیش گرفت ، اما زنهار پاپ گویی که پیر است اما همچنان شیر است و در کسری از ثانیه متوجه وجود منحوس حشره فوق الذکر میشود و اقدام به زدودن خود از او میکند. حالا پاپ 82 ساله چطور چشماش عنکبوت به این ریزی رو دیده ، باید رفت و پرسید !
و در پایان قصد دارم نکته ایی اخلاقی رو ، به مسئولین بهداشت خونۀ پاپ اینا گوشزد کنم ؛ شما چه غلطی میکنید مفت خورا ؟ هان ؟! واتیکان رو گند برداشت ! این مرتیکه پاپ که زن نمیگیره ، شما هم دیگه از زیر کار در میرین ؟ به داد واتیکان برسید ، همین الان برید از محصولات بهداشتی تاژ بخرید و استفاده کنید تا فرار چربی ها را تماشا کنید !
برای دیدن عکس در اندازۀ بزگ روی عکس کلیک کنید

۴ مهر ۱۳۸۸

برای سومین بار میپرسم ، وکیلم ؟!

چند روزی ما نبودیم ، اما شما بودید ... ما نبودیم چون که ما همیشه در صحنه نیستیم و اساسن صحنه های فیلمها را نگاه نمیکنیم. اما شما بودید چون ، شما مردم ِ همیشه در صحنه هستید و فیلم های صحنه دار دوست دارید !
اما الان هر دوی ما هستیم ، پس بیاید با هم از اون فیلم ها نگاه کنیم ...
قبل از اینکه فیلم ببینیم ، یه ماجرا تعریف کنم تا درس بگیرید ، پند بیاموزید و کژ روی های زندگی خود را کاهش دهید.
تو یه شهر خیلی خیلی کوچیک تو آمریکا به اسم یورک ِ جدید ( New York ) یه دادگاهی برگزار میشه ، که بنده به عنوان یک شهروند مسئول ، و آشنا به حقوق شهروندی ، و آداب و معاشرت اجتماعی ، جوووووووووون ، در پساپس نگرانی های ویرانگر امید به زندگی ، عجب جیگریه در مقطع های کوتاه و بلند که به صورت آزمایشی ، ای ولله ، در نزدیکی قم پرتاب شد ...
.
.
.
.
.
من معذرت میخوام چرت و پرت گفتم ، حواسم به فیلم و صحنه هاش بود !
خب حالا که فیلممون رو هم دیدیم و شاد و شنگول شدیم ، جریان رو بگم تا توشه آخرت ببندیم ؛ تو همون دهاتی که اسمشو بالا گفتم ، دادگاهی برگزار میشه که وکیلش برای اولین بار تو دنیا نه تنها لباس رسمی به تن نمیکنه ، بلکه نمیپوشه !
جناب آقای وکیل با یه لباس خیلی شیک و اپرت تشریف میارن دادگاه ؛ پیراهن با دکمه های باز ، جین آبی سنگشور ، جوراب و کفش و از همه باحال تر : یه کلاه بیس بال که روش نوشته : Operation Desert Storm
این است البسه وکیل روایت ما ، که قاضی دادگاه هم بهش گیر میده و میگه کلاتو وردار مردتکه ! و خلاصه کلی جر و بحث میکنن ... یه جمله ایی که قاضی خوب اومد و من باهاش حال کردم این بود که : هر وقت من تو دادگاه نبودم ، از این لباس ها بپوش جونجونی ؟ باشه ؟!
اما به راستی ... آدم با کلاه بیس بال میره دادگاه ؟ حالا درسته دادگاه های آمریکا همشون فرمالیته هستن ، اما وسط دادگاه آفتاب 49 درجه که تابیدن نمیگیره ، میگیره ؟ یا قاضی با نور بالا نمیاد که ، میاد ؟

۲۲ شهریور ۱۳۸۸

بودی حالا

در فقدان او جامعۀ جهانی خون خواهد گریست ، و جای خالی او تا به همیشه احساس خواهد شد
پیرترین آدم دنیا رو میگم که خبر درگذشتش واقعن جانگداز بود ؛ سرکار خانوم Gertrude Baines در حالی 115 سال از خدا عمر گرفته در بیمارستان دار فانی را وداع گفت و به سرای باقی شتافت ! ساعت مرگ بین ساعت 6 تا 7 صبح گزارش شده ، که نشان از سحر خیزی جتاب عزرائیل داره ... نمیدونم کدوم عوضی گفته سحرخیز باش تا کامروا باشی ؟!
مرحومۀ مغفورۀ مذکوره 10 سال بود که در بیمارستان بستری بوده و مسئولین بیمارستان تنها کسان او در این دنیای محل گذر به حساب می اومدند ، در ضمن بانوی مسن مورد نظر ، در رای گیری اخیر آمریکا ، به بارک اوباما رای داده بوده ! و این خودش میتونه یکی از دلایل تعجیل آقای عزرایئل در قبض روح ایشون باشه !
هر کسی که شرف یاب این خاونم میشده و از رمز و راز عمر طولانیش میپرسیده ، در جواب فقط یک جمله رو سمع میکرده : از خداوند بخواه !
اما حالا پیرترین آدم دنیا ، فردی است 114 ساله ( اسم طرف : Kama Chien ) در کشوری عقب افتاده از نظر تکنولوژی ، سرعت اینترنت و بهداشت دهان و دندان ! ... کشوری که عرب ها به آن 'یابان' میگویند و در آن زلزله به وفور حادث میشود ... بعله ، خانوم ها ، آقایان : ژاپن !

۱۹ شهریور ۱۳۸۸

به والله دست ندارم !

بنده از ابتدای شروع خودم ، یعنی همون بدو تولد گفته ام که : قانون چیز دست و پا گیری هست و باید آن را نادیده گرفت.
پیرو این ادعا ، رویدادی در ینگۀ دنیا رخ داد ، که بر صحت نطق حقیر ، تاکید موکد داشت ؛ در فلوریدا ، یک بانک از نقد کردن یک چک فردی معلول خودداری کرد ؛ به دلیل اینکه فرد مذکور ، دست نداشته تا اثر انگشت بده !
حالا حتمن شما هم ، به این نتیجه رسیدید که قانون رو باید مثل یک تودۀ گازی تیره رنگ در نظر گرفت ؛ که از دور انگار امکان عبور وجود ندارد ، اما با کمی مشقت و ممارست قطع به یقین راهی بس گشاد وجود دارد ، چند راه حل ساده در پایین تقدیم میگردد
راه حل هایی که بدین شکل ارائه میشوند ، فقط به درد استفاده در آمریکا میخورد و در ایران به هیچ وجه کاربرد و کارایی ندارد ! مسئولیت استفاده بجا و یا نابجا از انها به عهدۀ فرد سو-استفاده-چی بوده ، هست و خواهد بود.

در صورت گیر کردن در مرحله ایی امور اداری در آمریکا ،با در دست داشتن مقداری وجه نقد در دست از Cheat ( تقلب ) های زیر استفاده کنید :
    1.اینو بگیر ، واسه بچه ها نارنگی بخر
    2.اینو بگیر ، شیرینیه بچه ها
    3.اینو بگیر ، خودت شیرین کام بشی
    4.اینو بگیر ، بنزین بزن
    5.اینو بگیر ، قابل تو رو نداره جون تو

نکتۀ بسیار واضح در هر پنج مورد ذکر شده ،در عبارت ' اینو بگیر ' نهفته ست ، که نشان از اهمیت وجود اِسکِن در مراحل مختلف زندگانی دارد. حالا اون بدبخته فلوریدایی که اصلن دست نداره تا اثر انگشت داشته باشه ، باید تو غربت با نون و نمکی بسازه و دم بر نیاره !

۱۸ شهریور ۱۳۸۸

وسیله : فحش ؛ هدف : آرامش

محقق های دانشگاه Keele در بریتانیای کویر (!) به تازگی دریافتند ، افرادی که در هنگام مواجه شدن با خطر از فحش استفاده میکنند ، در مقابل افرادی که از ادبیات ملایم تری استفاده میکنند ، از درد کمتری رنج میکشن و از آرامش بیشتری برخوردار هستن ؛ این نتیجه خود گویای حال جامعه ی ایران هم هست ، در زیر به صورت کیس به کیس به واکاوی این مبحث خواهیم پرداخت.

صحنۀ تصادف پراید و پژو آر-دی در میدان ونک :
راننده پراید : Xم تو دست فرمونت !
راننده آر-دی : خفه بمیر Y ! عین Zخَر اومدی وسط خیابون !

صحنۀ وقت کشی امید شریفی نسب ، بازیکن ایکبیری تیم فوتبال سایپا :
تماشگران یکصدا : ببر بیرون دستکشو !

صحنۀ مدرسۀ ابتدایی :
دانش آموز الف : پاک کنت رو میدی من ؟
دانش آموز ب : X ! ( یکی از انگشتان دستش را به صورت 90 درجه نشان میدهد !)

صحنۀ فیلمبرداری پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران :
مهران رجبی : من که Xخل نیستم !

نکته : در این رویدادهای بسیار عادی ، دلیلِ استفاده از فحش ها توسط افراد مختلف ، در سنین و جایگاه های مختلف ، فقط رسیدن به آرامش متعالی و نامتناهی بوده ولاغیر

جیش کن بابایی ...

در ممالک خارجه ، فرهنگسازی معنایی بس متفاوت در مقایسه با اندرونِ میهن دارد ؛ ما اینجا به ورزش کردن ، سیگار را ترک کردن و به ازدواج کردن مردم را تشویق و ترغیب میکنیم ، اما در آنجا ( خارجه ) مردم را به دستشویی کردن !
از همین فاکتور فرهنگسازی باید به عنوان یک متر در اندازه گیری شعور مردم استفاده کرد ... آخه دستشویی کردن مگر تشویق میخواد ؟ اون هم دستشویی کردن در حمام !

صحنۀ فرضی :
فردی در درون دستشویی ، مشغول ادرار کردن در حمام میباشد
تعداد کثیری از کسبه های محل ، بیکار ها و بچه های کم سن و سال که جمعن 100 نفر میشن یک صدا :
زیادتر ، زیادتر ، هرچه زیادتر بهتر !

مشاهده میشود که این تبلیغ ها بسیار Cheap بوده و اندازۀ ما باکلاس نیست ، اما وقتی از دیدگاه علمی که به قضییه نگاه کنیم ، متوجه میشیم که بایستی به خود آییم و بگوییم : ای بابا ! چه جالب !
گروهی دوستدار محیط زیست به نام SOS Mata Atlantica در برزیل مردم رو به دستشویی کردن در حمام تشویق میکنه ، هدف از این کار رو هم حفظ جنگل ها اعلام کرده ! دلیل منطقی ، و صد البته ساده ش هم اینه که هربار صرفه جویی در کشیدن فلاش دستشویی مساویه با 1.100 گالن آب بیشتر در سال ؛ جنگل هم به آب نیاز داره ! باور کنید هیچ املاحی از بدن ما قرار نیست وارد جنگل بشه !

۱۵ شهریور ۱۳۸۸

همسایه آماده باش

همسایه هم همسایه های قدیم  ... از هم حالی میپرسیدن ، حالی میگرفتند ، حالی میدادند ... اما الان ، فقط کینه و بخل و حسد بین همسایه ها حکم میکنه ؛ حالا باز ما تو ایران به غیبت و امثالهم اکتفا میکنیم ، اما تو پنسیلوانیا دیگه حسادت به اوج خودش رسیده و آمارها حاکی از آن است ملت چشم ندارن همدیگرو ببینن !
به عنوان مثال آقای ویلیام ماسر ( William Maser ) که 54 سال هم از خدا عمر گرفته ، نه تنها از سن و سال خودش خجالت نمیکشه ، بلکه با شلیک دو گلوله از توپخانۀ جنگی خودش که از جنگ قرن نوزدهم به جا مونده بوده ، دیوار خونه همسایه رو روی سرش خراب میکنه !
ویلیام ، این کار ناشایست رو هنگام عصر انجام داده ، و احتمالن مونولوگ های زیر رو قبل از وقوع حادثه به زبون آورده :
عجب غروب دلگیری ... همسایه هامون هم نمی میرن یه خرده حال کنیم ...
اَه ، حوصله م سر رفت ... بمیرید دیگه !
خودتون خواستید ، به سمت توپخونه ش راه میفته ...
خونه اکرم خانوم اینا رو بزنم یا اقا فِری ... یا اصلن هیچکدوم ، خانواده منوچهری ؟ اَه اَه اَه ... کاشکی گلوله به اندازه همتون داشتم !
و سرانجام ، ویلیام با دو گلوله خانه ایی در 400 یاردی رو مورد هدف قرار میده ... و بوم !
پیرمرد جنگجوی ما فعلن بازداشت شده ، و گفته خیلی متاسفم که این کار رو کردم ، دیگه نمیکنم !

هشدار

پدر و مادرها ... سرپرست ها ... و کلیه افرادی که با کودکان کم سن و سال سر و کار دارید ...
آگاه باشید که بسیاری افراد سودجو در کمین نشسته اند تا شما لغزشی هرچند کوچک داشته باشید ، غفلتی بکنید و طفل شما را به یغما ببرند. و جدیدترین این شیادی ها در غالب مهد کودک-نماها صورت میگیرد ؛ بدین ترتیب که شما نوگل باغ زندگیتون رو میبرید به مهد کودک تا بسیاری علم و آداب بیاموزد ، اما افسوس که با دستان خود طفلتان را باد فنا سپرده اید !
اخیرن ، تبلیغ مهد کودکی رو دیدم که در خفا و خموشی به سواستفاده از طفول مردم میپردازه و آنان را به کارهای ناشایست وا میدارد. این مرکز حتا در تبلیغات خودش هم این موضوع رو اعلام میکنه ، اما در حاله ایی از ابهام ؛
به طوری که در تصویر هم قابل رویت هست ،در تبلیغات خودشون این خیانت رو به شکلی مخفی مینویسن :
هی پاپ
و مردم ساده لوح هم فکر میکنن که 'هی پاپ' نوعی موسیقی هست ، اما ما نیک میدانیم که نیست ! آن سبک خاص که از دید ما مردود است 'هیپ هاپ' نام دارد ( Hip Hop ) و نه 'هی پاپ' ! ( He Pop ) ، که شباهت ظاهری بسیاری بین این دو کلمه وجود دارد اما در پس پرده چه ؟ آیا به نیستی کشاندن آینده سازان این مرز و بوم در این کلمه وجود دارد ؟
با مراجعه به دیکشنری آکسفورد ادونسد ، به جستجوی عبارت تبلیغ شده میکنیم :

He : او ، او مذکر
Pop : پدر ، صدا دادن ، رفتن ، سریع رفتن ، سریع گذاشتن

معنای پاپ را تا کار به جاهای باریک و تاریک نکشید خاتمه دادیم !
اما به راستی کدام کار پسندیده است که ؛ او ِ مذکر فاعل آن است ، صدا میدهد ، عمل ِ رفتن در ابتدای امر و سریعتر رفتن در وسط عمل انجام میشود ؟ کلمۀ آخر را هم به عنوان موضوع آزاد مطرح میکنیم که رسیدن به جواب ِ پرسش ، کمی دشوار باشد !
حالا گزینه های دیگر تبلیغ را مورد بررسی قرار میدهیم :

شنا خصوصی
نه به هر خدایی غیر از خدا ، آری به الله ! ( لا اله الا الله ). شنا مگر خصوصی میشود ؟ استخر یک محیطی عمومی به حساب می آید ، آن وقت شنا را خصوصی آموزش میدهند ؟ بدون شک کاسه ایی زیر مایوی اون آموزش دهنده هست !

کارگاه های ریاضی و علوم
این دو درس مگر کارگاه لازم دارند ؟ یک معلم بیارید بگه 2 = 1 + 1 دیگه ! نکنه میخواین عملی نشون بدین که 3 = 1 + 1 ( بعد از 9 ماه البته ! ) ؟
پس به این نتیجه میرسیم که بهتر است در اتخاب مهد برای عزیزان خود ، دقت لازمه را مبذول بداریم.
برای دیدن عکس در اندازۀ بزگ روی عکس کلیک کنید

۱۳ شهریور ۱۳۸۸

جهاد

بفرمایید ... این اروپایی ها چپ میرن ، اون آمریکایی ها راست میان ، هر دو هم زمان دم از دموکراسی و نمیدونم چی-چی-راسی میزنن که مثلن اونجا آزادی و از این جور شر و ورها هست اما تو ایران نیست.
اما در عمل جریان به کلی فرق داره ، این غربی ها هستند که آزاد نیستن و فقط احساس میکنن آزادن ... و ما ایرانی های دوست داشتنی ، به دور از هرگونه تشویش و زیاده روی در تبلیغ آزادی ، در آرامشی وصف ناپذیر در کنار یکدیگر به صورت ساید بای ساید روزگار میگذرانیم. به عنوان مثال ؛ درگیری های خیابانی ، فحاشی راننده ها و قانون گریزی تو ایران دیگه وجود نداره ! تو خیابون تنها چیزی که رویت میشه ، مهربانی است و بس. البته مَحَبَت هم هست !
حالا تو کشوری مثل آلمان ، که حتمن میدونید خیلی عقب مونده و تازه به دوران رسیده س ؛ مردم حتا نمیتونن اسم بچه هاشون رو انتخاب کنن. بعد میگن ما آزادیم و ما اِلیم و ما بِلیم.
یک زوج عاشق ، یک زن و شوهر نمونه ، 9 ماه پیش از روی ندونم کاری ، یه حرکت هایی کردن و الان یک بچه تپل مپل به دنیا آوردن ، خب تا اینجا که اصلن به ما ربطی نداره ، اما از اینجا به بعد چرا ، زوج مذکور میرن ثبت احوال برلین ، میگن ما اسم نوگل باغ زندگیمون رو میخوایم بزاریم 'جهاد' ، اما اون آقایی که اونجا نشسته بوده یه سرچ میکنه دنبال معنی جهاد و میبینه معنیش میشه جنگ و از این چیزا ... و به دلیل اینکه ممکنه این اسن باعث ترویج جنگ بشه ، در نهایت اسم این طفل معصوم رو به دلخواه پدر-مادرش ثبت نمیکنه ، تا اینکه دادگاه تشکیل میشه و کلی دنگ و فنگ ؛ اخر سر قبول میکنن که اسم بچه همون جهاد باشه.
حالا اگر تو ایران بودن ؛ بدون هیچ دردسری اسم طفلشون رو ثبت میکردن و میرفتن سی زندگی خودشون ، پس در نتیجه گیری به این مهم میرسیم که آلمان ها حالا حالا از ما عقب هستند ...

۱۲ شهریور ۱۳۸۸

خطاب به اسب مادۀ جوان : پیس پیس !

انسان اگر نتواند بر خود مسلط باشد و کنترل نقاط مختفل بدن خود را در اختیار داشته باشد که دیگر انسان نیست ، از سگ نیز کم تر خواهد بود. این جملۀ بسیار فلسفی ، در وصف مردی 26 ساله به شدت صدق میکند ؛ اما مگر آن مرد چه کرده است که این چنین به او تاخته ام ؟
این شعر را بخوانید تا بدانید

آن مرد آمد
آن مرد بدون شلوار آمد
آن مرد با شورت آبی رنگ آمد
آن مرد نصف شب آمد
آن مرد به سراغ اسب بیچاره ما آمد
آن مرد اسب ما را اذیت کرد

حال دانستید که یک بشر چگونه به یک اسب هجوم میبرد و از او درخواست های نامتعارف میکند ! اما نمیداند که اسب حیوان نجیبی است و تحت هیچ شرایطی تن به خواسته های حیوانی ، بی شرمانه و به دور از اخلاق نوع دوستانۀ او نخواهد داد.
صاحب اسب نام برده ، از آن مرد شکایت کرده ، به حمد الله ، خیلی سریع هم پیداش کردن ؛ دیدن همسایه شون بوده ! بلافاصله ایشون رو بازداشت میکنن ؛ تا اینکه اعتراف میکنه ، که ساعت 3:30 بعد از نیمه شب وارد محوطه نگه داری اسب ها میشه و وقع ما وقع ( پس شد آن چه شد ! )
گفته میشه به جرم اذیت و آزار اسب ، از طرف دادگاه ، قطع به یقین زندانی یا جریمه میشه ، تا کنترل کند خود را.

۱۰ شهریور ۱۳۸۸

صرفه جویی کم مصرف کردن نیست

این اروپایی های خائن فکر کرده اند چون خود را جهان اولی میدانند میتوانند هر غلطی بکنند ، اما خیر ؛ این گونه نیست. مردمان سرای ِ پارسی زبان ، دهان ِ مبارک خود را اسفالت نموده اند با صرفه جویی ، و دیگر به جاست که بگوییم کار های  نظافتی شخصیتی خود را کم مانده است در تاریکی مطلق انجام دهند ؛ آن وقت این خارجکی های زبان نفهم میروند اصراف جویی پیشه میکنند.
اداره برق کلیه استان های ایران ، با تخفیف های ویژه و کارت های هزار آفرین ، مردم رو به خریدن لامپ های کم مصرف تشویق میکنن ، تازه شنیدیم که تو اداره برق بعضی جاها که فروششون کمه ، اگه برید لامپ کم مصرف بخرید ؛ همه کارمندها براتون با ریتم دست میزنن و یکصدا میخونن : "بخر بخر ... یالا بخر ! ،  هی هی  ، بخر بخر ..  بیشتر بخر " !  اما در شهری دور افتاده از شعور انسانی و به دور از حجب و حیا ، به نام برلین که در کشور جرمانی (!) واقع شده ، فیل مردم بعد از مدتها یاد هندوستان کرده ! و فروش لامپ های 100 وات معمولی با رشد 600 % مواجه شده !
ای آلمان ها ! ای نازی ها !
شرم کنید و دست از این لج و لج بازی ها بردارید ، تا به کی میخواهید بر کوس ( نوعی ساز قدیمی ) خود بزنید و ما با آن برقصیم ؟ برق زیاد مصرف میکنید تا ما پیرمون در بیاد ؟ زرشک ! ما خودمون کیک رنگی داریم ( میگن زرد رنگ باید باشه ولی ما که ندیدیم !) ، میریم باهاش برق تولید میکنیم ، به شما هم نمیدیم !
باز هم گلی به گوشۀ جمال دولت شما ( آلمان ) ، که تولید لامپ های بالای 75 وات رو ممنوع کرده ، تا دیگه از این آب نبات دسته دار خوری ها رو شاهد نباشیم. و از سال 2012 هم ورود و یا تولید هرگونه لامپ معمولی ممنوع !
پس از همین تریبون ، پیامی میفرستیم برای نخست وزیر آلمان ( خانوم آنجلا مرکل ) ، بدین شرح :
I LOVE YOU GERMANY
پیام کوتاه و گویا بود ، و نیاز به هیچ گونه شرح یا بستی ندارد
حالا فرض کنید سال 2012 شده و یک آقایی به نام 'قاسم میوه فروش' که تو ایران به شغل شریف فروش میوه مشغول بوده ، میره برلین تا اونجا کاسبی کنه. باور بنده بر این هستش که قاسم اقا همون اول بسم الله که ، لامپ 1000 وات پر مصرف رو آویزون میکنه بیرون مغازه بالاسر میوه ها و روشنش می کنه ، تمام نیرو های ارتشی آلمان اعم از ؛ زمینی ، هوایی ، دریایی میریزن سرش و تحت الحفظ میبرنش آمریکا تا ازش بازجویی کنن ! اخه میدونید ، میگن تو آمریکا موقع بازجویی ادم رو شکنجه میکنن !