صفحات

۴ شهریور ۱۳۸۸

سال اصلاح الگوی مصرف

دیگر زمان آن فرا رسیده تا خود را باور کنیم. ما به عنوان یک ایرانی ، دیگر نه تنها برای خودمان کسی هستیم ، بلکه برای دیگران نیز کسی به حساب می آییم. پس ما خیلی مهم هستیم و کسی هستیم. اما هستند افرادی که کسی نیستند و اصلن میتوانیم آن ها را به حساب نیاوریم و کس ندانیم ، همانطور که داریوش اقبالی عزیز در شعری کاملن بی ربط می گوید :

کس نمیداند کدامین روز می آید
کس نمیداند کدامین روز میمیرد ( یا کار دیگر میکند ! )
 
اما به راستی چه شد که ما برای خود کسی شدیم ؟
به غیر از الطاف الهی ، نام سال " اصلاح الگوی مصرف " است که  ما را به این مرحله از سخاوت و مقام اسوه بودن رسانده ، به طوری که در بلاد ( سرزمین ) ایالات متحده آمریکا ، همگی گوش تیز میکنند که مردم ایران چه برنامه ایی را پیگیری میکنند ؛ تا آنها هم مثل یک حیوان زشت تقلید کار به همان کار مشغول شوند
به عنوان نمونه ؛ در نیو جرسی یک دزد بسیار با شخصیت ، که وَجَنات و سَکــَــنات یک انسان کامل و اهل دین را داشت پس دزدی کلان از بانک ، با تاکسی تشریف میبره خونشون !
فکر میکنید که ایشون ماشین نداشته ؟ خیر ، داشته ، اما صرفه جویی رو باید تو همین زمان ها انجام داد
برای درک عمیقتر این حرکت بشر دوستانه در راستای صرفه جویی بنزین ، بایستی صحنۀ پس از سرقت و خروج این آقا از بانک رو بازسازی کنیم که در پایین مکتوب میگردد :

موقعیت : جلوی بانک
هوا : بارانی
دزد شریفی به نام مایکل رستاینو ( Michael Restaino ) در حالی که ساک پر از پول به همراه دارد ، با عینک دودی از بانک خارج میشود و کنار خیابون می ایستد تا تاکسی بگیره و تشریف ببره منزل

اولین تاکسی : مسافر داشته خودش ، پس نگه نمیداره و با سرعت رد میشه و کلی آب رو میپاشه رو لباس سارق مورد نظر
مایکل : خواهرت رو X !
 
دومین تاکسی : نگه میداره ، راننده میگه : کجا میری خوشتیپ ؟
مایکل : ونک ، اقا !
راننده تاکسی : 3 تومن میشه
مایکل : چه خبره ؟! مگه میخوام برم تجریش ؟! دو قدم راس دیگه !
راننده تاکسی : خفه بمیر بابا ! از این قدم های بزرگ هم ور ندار Xت جر میخوره ! ( گاز میدهد و میرود )
 
سومین تاکسی : نگه میداره و با صدای بلند و طعنه آلود میگه : سوسولی ! کجا میری ؟!
مایکل : این طور که شما منو صدا میکنید ، دارم میرم بدم !
مایکل چند قدم میاد اینور تر تا تاکسی راه بیفته بره و دیگه مزاحمش نشه
 
چهارمین تاکسی : نگه میداره و میگه : کــُـج ؟
مایکل : ونک  آقا !
و سر انجام راننده تاکسی چهارم ، مایکل را با خود به ونک میبرد و مایکل موقع پیاده شدن فقط 425 تومان خرج میکنه. از ونک تا خونشون رو هم پیاده میره ...
بدین ترتیب نمونۀ بارز یک الگوی خوب مصرف رو دیدیم و پند اموختیم ، تا در زندگانی خویشتن مورد استفاده قرار دهیم
اما این رو هم بدونیم که از طرف همون راننده تاکسی که مایکل رو میرسونه پیداش میکنن و سارق عزیز ما باید اول سپتامبر تو دادگاه از خودش دفاع به عمل بیاره ، حکم اولیه دادگاه هم اعلام شده : یک جریمۀ 100,000 هزار دلاری به جرم سرقت از بانک.

۲ نظر: