صفحات

۱۷ اسفند ۱۳۸۸

سرافکندگی اهالی معرفت

جان جان ! (اولی اسم طرفه ، دومی به معنای جان و دل)
ای مردک کم آبرو ! تویی که وین بریج دست دوستی تو را رد کرد و ظاهرت را به رنگی تیره و متمایل به یکی از مواد مخدر درآورد ؛ چرا با خود چنین میکنی ؟ چرا ترک جان نمیکنی و از خود توشه ایی بهر آخرت جمع نمیکنی ؟ مگر نمیدانی که عالم و آدم آب شیرین نوشی تو را فهمیده اند و برای تو ، سر خود را به تناوب به چپ و راست تیکان تیکان میدهند و ابراز اسف بار بودند میکنند ؟
ای تری !
ای فوتبالیست-نمایی که فامیلی تو نیز به کار هایت شباهت دارد ، و دائم فامیلیت – ی را میزنی ! توبه کن و به آغوش خانواده ات بازگرد ؛ پیش از آنکه دیر شود و خانواده ات به بادهای موسمی فنا پیوند بخورد ... از این جلف بازیها که من کاپیتان هستم و اینا هم در نیاور ! رفتی جلو هوادار های استوک سیتی ، بازو بند خودت را نشان دادی که چه چیز را ثابت کنی ؟ بی آبرویی خودت را ؟ سر افکندگی اهل معرفت را ؟ ... را ؟!
و در پایان ؛ جان تری ! از من عصبی باش ، و از این عصبانیت بمیر !

۱ نظر:

  1. سلام آقاه...
    خواستم بگم من و جان یه رابطه دور و طویلی داریم.هرچی که باشه و هر کاری که کرده باشه مربوط به خارج از ورزش و فوتباله، آدم که نباید توی مسائل خانوادگی دیگران هر نظر و کاری کنه... خوبیت نداره... من شنیدم اون دنیا میبرن هیزم خونه...
    مثال بارز (نه اون لاستیکش،مثالش) این آقا گامبالوهه است که چند شب پیش ها تیمش با لباس های راه راهه عمودی از پایین به بالا بود. یه خط آبی کم رنگ،یه خط سفید بی رنگ. توی خط مقدمشون هم یه پسری بود مثل حسین فهمیده، نمیدونم اسمش چی بود، یادم نیست! زری،طلایی،نقره ایی،مسی!... همچین چیزهایی بود.... آره دیگه،خلاصه اون آقا هم معتاده هم اقوامش قاچاقچی هستن اما انگار نه انگار،صاف و مستقیم گیر دادین به نقطه عطف جان...

    جون جان بیخیال....

    پاسخحذف